خلاصه کتاب: راه حل شادی


راه حل شادی (Solve for Happy) (2017) نتیجه تلاش‌های مو گاودات، مسئول سابق بخش تجاری در شرکت گوگل x، است که سعی کرد مفهوم واقعی خوشبختی و روش رسیدن به آن را بشناسد. او در این مسیر از ایده‌های بسیاری از مذاهب جهان استفاده کرد و ذهن تحلیل گر خویش را بکار برد تا به فرمولی برای احساس خوشبختی برسد.

 

چه کسی باید این کتاب را بخواند؟

  • آن‌هایی که تلاش می‌کنند به خوشبختی عمیق‌تری نسبت به یک موفقیت ساده دست یابند
  • کسی که می‌خواهد بداند چرا واقعیت می‌تواند این همه گمراه کننده باشد
  • افرادی که به دنبال مثالی واقعی و اثبات شده از قدرت مقابله با سختی‌ها و مصیبت‌ها هستند

 

چه کسی این کتاب را نوشته است؟

مو گاودات مهندس، کارآفرین و مؤسس 20 شرکت در بسیاری از زمینه‌های مختلف است. او در شرکت مایکروسافت عهده دار مسئولیت‌های زیادی بوده و قبلاً به عنوان رئیس بخش تجارت در Google X فعالیت داشته است. این اولین کتاب اوست.

 

برای من چه سودی دارد؟ کشف فرمول خوشبختی واقعی.

مو گاودات، رئیس سابق بخش تجارت شرکت Google X، از نظر شغلی بالاترین مقام را داشت. از نظر مالی کاملاً تأمین شده بود و شغلی داشت که میلیون‌ها نفر برایش می‌میرند و خانواده‌ای که دوستش داشتند. اما با وجود تمام این امتیازات، خوشحال نبود، چرا؟!

مانند خیلی افراد دیگر قبل از او، گاودات سال‌ها با این سؤال درگیر بود تا اینکه پسر 21 ساله‌اش را در بیمارستانی در سال 2014 از دست داد. این اتفاق باعث شد که به دنبال ماهیت واقعی خوشحالی و خوشبختی انسان برود و راه مقابله با مشکلات و سختی‌های زندگی را پیدا کند. با تکیه بر ذهن تحلیل گری که داشت به ارزیابی ایده‌های بسیاری از مذاهب جهان پرداخت و در نهایت فرمول خوشبختی خاص خودش را پیدا کرد.

این نشانه‌ها ایده‌های گاودات در مورد خوشبختی را تشکیل می‌دهند: تصورات موجود در این مسیر، نقاط کوری که در ذهنتان وجود دارند و مانند ابری عمل می‌کنند که دیدتان به حقیقت زندگی را پوشانده‌اند و حقایق نهایی که لذت و خوشبختی واقعی را وارد زندگی‌تان می‌کنند.

از این نشانه‌ها موارد زیر را خواهید آموخت:

  • فرمول خوشبختی گاودات
  • چرا ترس‌هایتان، ترس واقعی نیستند و
  • اسرار پشت پرده مفهوم قضا و قدر در مذهب تائویست

 

 

تعریف خوشبختی برابر با نبودن بدبختی نتیجه تفسیر و برداشت نادرست از واقعیت است.

همه ما شنیده‌ایم که می گویند پول خوشبختی نمی‌آورد، با این حال افراد زیادی به دنبال موفقیت مالی به عنوان هدف اولیه‌شان هستند. بنابراین عجیب نیست که حتی وقتی به نظر همه چیز دارند بازهم خوشحال نیستند. اما در اینباره چه می‌توان کرد؟ این سوالی است که گاودات به دنبال پاسخش بود، پس تصمیم گرفت از ذهن مهندسی خودش برای ساختن فرمول رسیدن به خوشبختی استفاده کند.

بهتر است با درک بهتر خوشبختی شروع کنیم. لذت نه چندان پایدار بچه‌های کوچک و شیرخوار را ببینید، حالت آنها در واقع حالت طبیعی ماست. البته آنها همیشه خوش و خرم نیستند اما تا زمانی که گرسنه نشوند یا درد نداشته باشند، خوشحالند. می‌توان گفت که خوشبختی ارتباطی با نبودن بدبختی ندارد.

اما بدبختی از کجا می‌آید؟ بنابر گفته نویسنده، بدبختی زمانی بروز می‌کند که زندگی آنطور که انتظارش را دارید، پیش نمی‌رود. فرمولی که گاودات به آن دست پیدا کرده بدین ترتیب است:

 

خوشبختی بزرگتر یا مساوی برداشت شما از وقایع منهای انتظارتان از زندگی است

این یعنی وقتی حوادث و وقایع زندگی در نظرتان برابر با انتظاراتتان یا بهتر از آنهاست، خوشحال خواهید شد زیرا پیچ و خم‌های زندگی درمانده‌تان نمی‌کند. اما اگر انتظارات بیشتر از واقعی باشد، از ظرفیتتان برای خوشبختی کاسته می‌شود.

بدون شک چنین تفکیکی به همین شفافیت و سادگی که تصور می‌شود، نیست. شما به عنوان انسان بسیار پیچیده‌تر از آن هستید که بتوان گفت یا خوشحالید یا ناراحت. با توجه به تفکراتی که برای بررسی انتظاراتتان بکار می‌برید، حالت ذهنی و فکری‌تان میتواند از سردرگمی کامل در تفکرات منفی و رنج کشیدن گرفته تا احساس مثبت و خوشبختی متغیر باشد و تماماً در مسیر لذت کامل پیش برود. هدف طی کردن مسیری از پایین به سمت بالا است.

برای اینکه به دلیل تفاوت میان انتظاراتتان و واقعیت، سرگشته و ناراحت نشوید، ابتدا باید شش خیال واهی و بزرگ را که باعث می‌شود اشتباه کنید، کنار بگذارید. در قسمت‌های بعدی این شش تصور را توضیح خواهیم داد.

 

شما صدای درونتان نیستید، بلکه شاهد زندگی‌تان هستید

در فیلم علمی- تخیلی ماتریکس سال 1999، شخصیت اصلی نئو ناگهان تصور خود از جهان اطراف را تغییر داد و آنرا به شکل واقعی‌اش دید، ستون‌های بزرگ سبز متشکل از صفر و یک؛ و توانست خودش و محیطش را کنترل کند. مانند نئو اگر بتوانید از خیالات و تصورات بگذرید، می‌توانید خودتان و خوشبختی‌تان را کنترل کنید.

با کنار زدن اولین خیال که در واقع صدای درون ذهنتان است، شروع کنید، صدایی که فعالیت‌ها و اهدافتان را به چالش می‌کشاند، خود واقعی شماست. در سال 1903 روان شناس روسی به نام لئو ویگوتسکی متوجه حرکات عضله کوچک در نایسر همراه با تفکرات درونی شد و با توجه به اینکه نجوای درون در واقع تنها نوعی گفتگوی درونی است، عصب شناسان در سال 1990 فرضیه‌ای را به اثبات رساندند که بنابر آن قسمت‌های مربوط به صحبت کردن مغز زمانیکه انسان با خودش فکر می‌کند هم فعال می‌شوند. پس صدایی که در ذهنتان می‌شنوید در واقع ذهنتان است که با شما صحبت می‌کند و سعی دارد تا جهان اطرافتان را بشناسد و بهترین تصمیمات ممکن را بگیرد. اما این شما نیستید.

بنابراین وقتی که به تفکرات درونی‌تان گوش می‌دهید، بخاطر داشته باشید که این گفته‌ها حدسیات مغز برای شناخت جهان اطراف هستند. و نکته اینجاست که مجبور نیستید به آنها گوش بدهید. بلکه سعی کنید گفتگوی درون ذهنتان را کاهش دهید. اگر زمان بیشتری برای تمرکز بر روی این تفکرات صرف کنید، می‌توانید آنها را کنار بزنید، تفکرات منفی را از خود دور کنید و آنها را با تفکرات مثبت جایگزین کنید.

پس اگر نجوای درونتان خود شما نیست، پس شما که هستید؟ انسان‌ها زندگی‌شان را صرف ساخت هویت‌ها و من‌های فیزیکی می‌کنند، تا به این سؤال پاسخ دهند و این خیال دوم است. اما از آنجا که خیالات این چنینی واقعی نیستند، به دلیل انتظارات غیرواقعی، ناراحتی و غم را به همراه دارند که در فرمول خوشبختی به آن اشاره کردیم. با گذشت زمان چنین تصوراتی قابل تغییر هستند اما شمای واقعی همچنان باقی می‌ماند. بنابراین او کیست؟

 برای اینکه بفهمید از نظر ذهنی باید از تمام چیزهایی که در طول زمان تغییر می‌کنند، تخلیه شوید. متغیرها شامل تمام چیزهایی است که می‌توانید ببینید، دارایی‌تان، خانواده و حتی بدنتان! در نهایت چه چیزی باقی می‌ماند؟ شمای واقعی شاهد جهان است، کسی که زندگی را می‌بیند اما قابل دیدن نیست.

 

مهم است بدانید که واقعا چیزی نمی‌دانید و در واقع آنجاست که خلاقیت انسانی بروز می‌کند.

در سال 1687، اسحاق نیوتن قوانین جنبش و حرکت اشیا را افشا کرد و کاملاً دیدگاه انسان‌ها را نسبت به جهان تغییر داد. پس از بحث و گفتگوی فراوان، در نهایت این قوانین اثبات شدند، و پایه و اساس بی چون و چرای بسیاری از تفکرات علمی را در طول قرن‌ها تشکیل دادند. با این حال از قرن 19 به بعد، کشفیاتی صورت گرفت که نشان داد نیوتن در مورد همه چیز فرضیات درستی نداشته است.

ما دوست داریم که فکر کنیم به نتیجه گیری قطعی و نهایی در مورد مسائل مختلف رسیده‌ایم اما این خود خیال سوم است و در حقیقت چیزهای زیادی وجود دارید که ما نمی‌دانیم. شاید بهتر باشد که فرض کنیم که شما هیچ چیز نمی‌دانید! ایده‌تان در مورد جهان بسیار ناقص است و باید برای آن آماده باشید. اگر نادانی و جهل خود را بپذیرید، همیشه به دنبال حقیقت خواهید بود.

یکی از فرضیات نیوتن که اخیراً رده شده، تعریف او از زمان است. به عقیده نیوتن زمان مستقل از هر نوع مشاهده‌ای وجود دارد و بخش غیرقابل تغییر حقیقت است اما در واقع این نیز خیال چهارم محسوب می‌شود. نه تنها انیشتین نشان داده که ایده نیوتن در مورد زمان اشتباه بوده بلکه بینش عمیق‌تری از زمان را به ما داد که مانند نوعی خلاقیت انسانی طلقی می‌شود که در طول زمان به تدریج اصلاح شده است. از مشاهده محل خورشید در آسمان، و تخمین ساعت گرفته، تا ثانیه کبیسه که هر چهار سال یکبار باید اندازه گیری شود تا ساعت‌ها با هم هماهنگ شوند، مفهوم زمان پیچیده‌تر و دقیق‌تر شده است.

اما اگر زمان نوعی خلاقیت انسانی باشد، شاید بدون آن بهتر بود وجود نداشتیم؟ تفکرات و احساساتی که باعث درد و رنج می‌شوند با گذشته و آینده در تطابق هستند مانند احساس غم و شرم بخاطر گذشته یا نگرانی و بدبینی برای آینده، در حالیکه تفکرات مربوط به زمان مثبتند، مانند تفریح و آرامش. زمان و توالی رخدادهایش، دلیل اصلی ماجراهای موجود در برداشت‌های ما و در نتیجه رنج کشیدنمان است، در حالیکه لحظه کنونی چیزی است که واقعاً هست. فرض کنید که ناراحتید زیرا تمام کسانی که می‌خواستید با آنها باشید انسان‌های خوبی نبودند و نگران این هستید که در زندگی تنها بمانید. نگرانی واقعی بر اساس ترس از آینده است تا چیزی که واقعاً در حال رخ دادن است.

 

شما در واقع کنترلی بر روی زندگی‌تان ندارید و ترس‌هایتان اغلب ناشناخته‌اند

نسیم نیکولاس طالب نویسنده و محقق آمریکایی- لبنانی در کتابش به نام قوی سیاه توضیح می‌دهد که چگونه حوادث مصیبت باری مانند 11 سپتامبر و جنگ جهانی اول بسیار معمول‌تر از تصورات ما هستند.

در این بین ادوارد لورنز هواشناس مفهوم تأثیر پروانه‌ای را می‌افزاید. بنابر این مفهوم حتی کوچکترین و جزئی‌ترین حوادث می‌توانند نتایج بزرگی را به دنبال داشته باشند، مانند بال زدن پروانه‌ها در برزیل که موجب آتشفشان در فلوریدا شد.

اگر این ایده‌ها را ترکیب کنید، خیال پنچم کنترل بر روی زندگی‌تان را تضعیف کرده‌اید و در عوض جهانی غیرقابل پیش بینی و ناپایدار دارید که در آن هر چیزی می‌تواند در هر زمانی رخ دهد.

در عوض اینکه با نا امیدی به دنبال تلاش برای حفظ کنترل خیالی باشید، توجهتان را جلب مسائلی کنید که واقعاً در حال وقوع هستند. فضانوردان فیلم آپولو 3 را به یاد آورید: وقتی سفینه‌شان ناگهان دچار حادثه شد، شخصیت تام هنکس با آرامش به بررسی موقعیت پرداخت و بازگشت امنشان به زمین را برنامه ریزی کرد. نویسنده یکبار در یک دوره آموزشی در رابطه با مدیریت تغییر شرکت داشته که در آن تنها این فیلم به نمایش گذاشته شده است. وقتی حوادث خارج از کنترل شما رخ دهند، باید بر روی خودتان کنترل داشته باشید تا بتوانید با آرامش پیش بروید.

بد نیست که ششمین و آخرین خیال را هم معرفی کنیم و بخاطر داشته باشیم که بیشتر ترس‌ها به آن عمقی که فکر می‌کنید، نیستند. در واقع بخش زیادی از ترس ها در دوران کودکی پدید آمده‌اند و بعداً گسترش یافته‌اند. در سال 1920، روان شناس رفتاری جان. بی. واتسون ترس از موش‌ها را در یک نوزاد کوچک بررسی کرد. ابتدا کودک کنار موش بسیار آرام بود، اما واتسون هر بار که یک موش را نشان می‌داد، صدای بلندی تولید می‌کرد، بدین ترتیب کودک با هربار دیدن آنها شروع به گریه می‌کرد. خبر خوب اینکه اگر ترس‌هایتان اینگونه درونی شده باشند، ممکن است هیچ گاه پایدار نباشند.

اما حتی اگر ترس‌هایتان بیشتر غیرمنطقی باشند، باز هم واقعی هستند. برای اینکه به درستی آنها را مدیریت کنید، باید آنها را بپذیرید و مانند ماهی بادکنکی سینه‌تان را الکی سپر نکنید. بخاطر داشته باشید که این ماهی‌ها تنها زمانی خود را باد می‌کنند، که ترسیده باشند.

نویسنده، همیشه بهترین‌ها را برای خانواده‌اش خواسته و از این می‌ترسد که پولش را از دست بدهد و نتواند برای آنها پول فراهم کند. پس از یک سرمایه گذاری اشتباه زمانیکه تقریباً همه چیزش را از دست داده بود، یاد گرفت که خانواده‌اش کمتر از آنچه که فکر می‌کند از او می‌خواهند و ترسش غیرمنطقی است. از آن زمان به بعد این ترس از بین رفت.

وقتی ترس‌هایتان را بشناسید و علت اصلی آنها را درک کنید، می‌توانید با آنها مقابله کرده و شکستشان دهید و از اینکه حضورتان را در زمان حال محدود کنند، جلوگیری نمایید.

حال که به شش تصور و خیال بزرگ پرداختیم، بد نیست که به هفت نقطه کور که در مسیر پردازش اطلاعات ذهن قرار می‌گیرند هم نگاهی بیاندازیم.

 

ذهن ما ترجیح می‌دهد نقاط منفی را ببیند، از فیلترها، تصورات و پیش بینی‌های بسیار زیادی استفاده کند

آیا تا بحال احساس کرده‌اید که در هر موقعیتی انتظار بدترین‌ها را دارید؟ همه همینطورند و شما تنها نیستید. دلیلش نیز آن است که ذهنتان نوعی فناوری قدیمی است که برای جهانی متفاوت تر از آنچه که امروز دران زندگی می‌کنیم، طراحی شده است.

در زمان پیش از تاریخ، بقا اساس همه چیز بود، هدف اجداد اولیه ما پیدا کردن غذا و کشته نشدن بود و اگر هم خوش شانس بودند، تولید مثل. در نتیجه مغزمان سریعاً با ظاهر شدن کوچکترین شواهد قضاوت می‌کند و ترجیح می‌دهد که بدترین را درنظر بگیرد و همه چیز را منفی ببیند، زیرا اشتباه کردن بهتر از مردن است. برای مثال دانشگاه تگزاس از دانشجویانش خواست که تفکراتشان را در طول دو هفته ثبت کنند و متوجه شد که تقریباً 60 تا 70 درصد این تفکرات منفی بوده‌اند.

فرض کنید که مغزتان وکیل بسیار دقیقی است و با تهدیدها و خطرات احتمالی قرارداد بسته تا مطمئن شود که شما از هر گونه آسیب احتمالی و پیامد ناگهانی ایمن خواهید بود. در دنیای مدرن، چنین قضاوت‌های سریع و غالباً منفی می‌تواند بدین منزله باشد که شما همه چیز را همانطور که واقعاً هست، می‌بینید. برای اینکه در روزگار کنونی نجات پیدا کنید باید از نقاط کوری که تفکرات منفی را بدنبال دارند، آگاه باشید و با آنها با استفاده از تفکرات مثبت مقابله کنید.

اولین نقطه فیلترها هستند. اطلاعات زیادی از محیط وارد مغزتان می‌شود که به سادگی نمی‌توان همه آنها را پردازش کرد، پس مقدار زیادی از آن فیلتر می‌شوند. فرض کنید که برای اولین بار قرار است به سینما بروید، شما نمی‌توانید به این جریان کمکی کنید اما متوجه سایر افراد، بوها و نور در سالن هستید، وقتی فیلم شروع می‌شود هر چیزی غیر از نمایشگر فیلم ناپدید می‌شود. اما اگر همیشه اطرافتان را نبینید، چه مقدار از جهان را از دست خواهید داد؟

 

نقطه بعدی تصورات و خیالات هستند. اگر نمی‌توانید تمام تصویر را ببینید، مغزتان جای خالی را پر می‌کند. با این حال ممکن است این کار را اشتباه انجام دهید، زیرا این تصورات هستند که روایت کامل را شکل می‌دهند. برای مثال فرض کنید که رئیستان به مدت یک ماه نتوانسته به اهداف فروشش دست پیدا کند. در نتیجه ممکن است فرض کنید که او توسط آمارهای بهتر تهدید شده و سعی دارد که به شما اطلاع دهد، اما در حقیقت بنیان فکری‌اش چیست؟

 

بر این اساس نقطه سوم شکل می‌گیرد:

پیش بینی‌ها. فرض کنید که پیش بینی کرده‌اید عشقتان به شما خیانت می‌کند. زیاد به او محل نمی‌گذارید، از خود دورش می‌کنید و او هم خیانت می‌کند. آیا این یعنی حق با شما بوده؟ پیش بینی چیزی است که باید رخ دهد پس چرا به گونه‌ای رفتار کردید که انگار رخ داده است؟

اجازه دهید ادامه دهیم و نگاهی به چهار نقطه کور دیگر بیاندازیم.

ما دوست داریم که در خاطراتمان دقیق شویم، از عناوین بسیار زیاد استفاده کنیم، در مقابل احساساتمان تسلیم شویم و همه چیز را بزرگنمایی کنیم.

فرض کنید که با معشوقتان وارد یک جزیره استوایی زیبا شده‌اید اما دعوای شدیدی با هم می‌کنید و سفر را خراب می‌کنید. آن جزیره برایتان محلی ناراحت کننده می‌شود و اگر به آنجا بازگردید دوباره همان تفکرات آزارتان می‌دهد و باعث می‌شود که خاطره غم انگیز دیگری بسازید.

 

این نمونه‌ای قدیمی از نقطه کور چهارم است: خاطرات. وقتی چیزی را بخاطر می‌آورید، الزاماً واقعیت نیست اما چیزی است که خودتان آنرا ثبت کرده‌اید. برای مثال طرف مقابلتان ممکن است روزهایی که در جزیره بوده‌اید را به گونه‌ای دیگر یادآوری کند.

 

نقاط بعدی عناوین و برچسب‌ها هستند. برای اینکه بتوانیم محیط را بشناسیم، ترجیح می‌دهیم که آنها را دسته بندی کرده و در بسته‌هایی بر اساس روابط فرضی میان آنها قرار دهیم، اما هیچ زمینه واقعی را درنظر نمی‌گیریم، ممکن است آن‌ها کاملاً اشتباه باشند. برای مثال عنوانی که به هوای بارانی می‌دهند و آنرا بد و خراب می‌نامند، زن لاغری که در نظرشان ثروتمند است. اگر در آفریقا باشید، باران نوید بخش زندگی است در حالیکه زن ثروتمند باید اندامی پرتر داشته باشد و پوستش شفاف‌تر باشد، این یعنی زیاد در آفتاب کار نکرده است. برچسب‌ها زمینه را درنظر نمی‌گیرند و اغلب اوقات از حقیقت عبور می‌کنند.

 

نقطه بعدی عواطف و احساسات است. در حالیکه ممکن است باور داشته باشید که انسان موجودی منطقی تلقی می‌شود، باید بگویم که شما کاملاً در بند عواطف هستید. افراد اول از همه بر اساس احساساتشان عمل می‌کنند و سپس به دنبال دلایل منطقی برای کار خود می‌گردند.

برای مثال وقتی سخنرانی حذب سیاسی مقابل را نگاه می‌کنید، نظرتان از قبل به صورت عاطفی تعیین شده که هیچ علاقه‌ای به صحبت‌های او ندارید و به دنبال نقاط ضعف در سخنرانی‌اش خواهید بود.

 

هفتمین و آخرین نقطه کور آنجاست که ممکن است اغراق گویی و بزرگنمایی کنید. اگر ایده‌ تان در مورد واقعیت را بزرگنمایی کنید و بدترین شرایط را تصور کنید، دیدتان نسبت به حقیقت روشن را از دست خواهید داد. برای مثال ترس انسان از کوسه، تروریسم یا تصادف هوایی را درنظر بگیرید، بنابر آمارها چنین مسائلی تقریباً هیچ وقت شما را به خطر نمی‌اندازد اما افراد زیادی از این موارد بیشتر از تصادفات ترافیکی در شهر می‌ترسند با وجود اینکه گروه دوم بیشتر به آنها آسیب رسانده و می‌رسانند. اگر خطر واضحی وجود داشته باشد، مغز احتمال آنرا چندین برابر می‌کند.

قرار نیست که تمام این نقاط کور یک شبه از بین بروند اما نکته‌ای که اهمیت دارد این است که شما از محدودیت‌های ذهنتان آگاهی دارید. با توجه به این نکته به پنج حقیقت نهایی می‌پردازیم.

 

زندگی مدرن به سرعت عمل اهمیت می‌دهد، اما آگاهی آهسته و پیوسته از لحظه حال شما را شاد نگه می‌دارد

در تحقیقی که بر روی 15000 شرکت کننده انجام شد، مت کیلینگزورت از سایت trackyourhappiness.org بیش از 650000 گزارش را در مورد احساس افراد در زمان انجام فعالیت‌های خاص در زمان‌های مختلف کنار هم قرار داد. او دریافت که مهم نیست آنها چه کسانی هستند، از کجا آمده‌اند و چه کاری انجام می‌دهند، مردم وقتی بر روی زمان حال متمرکز باشند، شادتر هستند در حالیکه وقتی به هر چیز دیگری فکر کنند غمگین می‌شوند. این اولین حقیقت نهایی است.

این حقیقت مرتبط با چیزی است که قبلاً در مورد تصور زمان مطرح کردیم و اینکه احساسات چگونه در زمان حال معمولاً مثبت هستند در حالیکه در زمان گذشته یا آینده منفی می‌شوند. بنابراین چگونه می‌توان بر روی زمان حال در زندگی متمرکز شد؟

پاسخ افزایش آگاهی است.

شاید به نظر آسانتر از چیزی باشد که واقعاً هست. برای اینکه مانند یک انسان زندگی کنید باید میان ماهیت و عمل تعادل ایجاد کنید اما در دنیای مدرن هر کسی با کاری که انجام می‌دهد کنار آمده است، اینکه قرار باشد قهوه بریزد، جلسات یا تمرینات ورزشی پی در پی داشته باشد. تمام این فعالیت‌ها پتانسیل ایستادن و توقف و آگاهی از زمان حال و احتمال اینکه کاری انجام ندهند و فقط وجود داشته باشند را رد می‌کند.

این را می‌توان در ایده تائویست که wu wei نامیده می‌شود یافت: جایی که کاری نکردن بهترین عمل است. تصور کنید که کسی در حال پرورش گیاهی است، به آن خورشید، آب و کود می‌رساند و کار دیگری انجام نمی‌دهد. هر گونه مداخله دیگری می‌تواند گیاه را از بین ببرد.

بر این اساس چگونه می‌توان آگاهی را در زندگی روزمره افزایش داد؟ ممکن است زمان کافی یا محیط لازم برای تمرکز مانند بسیاری تمرینات دیگر نداشته باشید، اما می‌توانید سعی کنید اشیا خاص را در محیطتان در نظر بگیرید، انواع مختلف درختانی که می‌بینید یا مقدار آبی که در طول روز می‌نوشید. مهم نیست که دنبال چه هستید، پس تا می‌توانید توجه کنید.

می‌توانید عوامل پرت کننده حواس را از اطرافتان دور کنید، که بیشتر آنها مربوط به فناوری‌هایی مانند گوشی‌های هوشمند، تلوزیون و رایانه هستند و بدون اینکه به ساعت اطرافتان نگاه کنید از انجام یک کار لذت ببرید، حداقل یکبار در هفته تمرین کنید. می‌توانید پیاده روی کنید یا در اتاقی آرام قرار بگیرید، از فضای کم و آزادی از بند زمان و تیک تیک ساعت لذت ببرید.

 

 

همه چیز همیشه در حال تغییر است پس احساس کنترلتان را رها کنید و با جریان پیش روید

جهان همیشه در حال تغییر به شکل‌هایی است که شما نمی‌توانید آنها را پیش بینی کنید. مانند فارست گامپ، کسی که بدون توجه به پستی و بلندی‌های زندگی به راهش ادامه می‌دهد، باید پذیرای تغییرات باشید و این حقیقت دوم است. بخاطر داشته باشید که قرار نیست محیط را کنترل کنید بلکه باید کنترل کننده خودتان باشید. اما چگونه می‌توان به این هدف دست یافت.

در عوض اینکه سعی کنید هر متغیر کوچکی در زندگی‌تان را کنترل کنید، عقب بایستید و اجازه دهید وقایع تعادل طبیعی خود را بیابند. ایده فسلفه چینی یین و یانگ تصویری بسیار شناخته شده است که در آن دو نیروی بظاهر ضد هم در تعادل قرار گرفته و با هم ترکیب شده‌اند. همین ایده را می‌توان در زندگی هم بکار برد.

 

اگر زیادی بر روی کار متمرکز شوید، نمی‌توانید از زندگی لذت ببرید. اما اگر بر روی فعالیت‌های کم اهمیت زیاد وقت بگذارید، احساس بی ارزشی خواهید کرد. پس سعی کنید میان این دو به تعادل برسید: کار به اندازه‌ای که احساس کنید کاری انجام می‌دهید اما آزادی برای اینکه به آن ارزش بدهید. از سوی دیگر همه چیز باید تغییر کند مانند از دست دادن شغلتان، قرار نیست که به یک چیز خاص متعهد باشید. بجای اینکه با نا امیدی پافشاری کنید، با آن حرکت کنید و اجازه دهید همه چیز تعادل خود را بیابد.

یاد بگیرید که بر روی خودتان و چیزهایی که دارید تمرکز کنید تا اینکه خود را با سایرین مقایسه نمایید. وقتی همه چیز به تعادل برسد، با دیدن کسی که چیزی دارد، احساس خوشحالی و خوشبختی می‌کنید.

 

بسیاری از احساسات دیگر هم بر همین اساس هستند. حتی اگر بر اساس حسادت باشد، فکر اینکه کس دیگری چیزی دارد که شما ندارید یا عشق مشروط بر اساس این تفکر که کسی مراقب شماست، احساسی که از پس این تفکرات بدست می‌آید. اگر تفکر تغییر کند، دیگر چیزی که آن فرد دارد را نمی‌خواهید یا نمی‌خواهید که کسی مراقبتان باشد، پس احساس هم تغییر می‌کند. از سوی دیگر عشق غیرشرطی مانند عشق مادر به فرزند، تنها احساسی است که فارغ از تفکرات وجود دارد. این در واقع احساس ارتباط، مهربانی و قدردانی است.

پس چگونه زندگی‌تان را با آن پر می‌کنید؟ واضح است که هر چه بیشتر عشق تقدیم کنید، بازخورد بیشتری از این احساس دریافت می‌کنید، پس باید به دیگران تا جای ممکن عشق بورزید.

 

 

عشق غیرشرطی مهمترین احساس است زیرا هیچ انتظاری در آن وجود ندارد پس هیچ نا امیدی و دلسردی به دنبال نخواهد داشت

این متن تراننه ای از گروه Beatles است. احتمالاً خودتان این نکته را می دانید. و بنابر گفته‌های نویسنده، این سومین حقیقت است: تمام چیزی که نیاز دارید عشق است. پس چطور می‌توانید از دریافت آن مطمئن شوید؟

بیایید با ذکر این نکته شروع کنیم که ما در مورد عشق غیرشرطی صحبت می‌کنیم. بر خلاف تصور عموم از عشقی که در فیلم‌ها می‌بینید و افراد بخاطر چیزی همدیگر را دوست دارند و وقتی دلایل تغییر می‌کند آسیب می‌بینند، عشق غیر شرطی چنین نیست. در این عشق هیچ انتظار یا شرطی وجود ندارد. اگر از آن در فرمول خوشبختی استفاده کنید، هیچ انتظاری برای تغییر حقیقت نخواهید داشت، یعنی همیشه به خوشبختی می‌انجامد.

 

مرگ قسمت اصلی هستی محسوب می‌شود. پذیرشش باعث می‌شود که کاملاً زندگی را بپذیرید

در بخش وسیعی از دنیای مدرن غربی، مرگ چیزی است که کمتر از آن صحبت می‌شود. زیرا از آن می‌ترسند و آنرا علت ناراحت و غم شدید می‌دانند. اما اگر به سایر قسمت‌های جهان نگاه کنید، متوجه می‌شوید که به افتخار مرگ مراسم و جشن‌های متعددی برگزار می‌شود.

در راجاستان شمال هند، پس از 12 روز عذاداری، مهمانی برای مرگ برگزار می‌شود. در این بین سوفی‌ها کسانی که عارفان اسلامی شناخته می‌شوند، هر سال برای مرگ افراد مهمانی برگزار می‌کنند. آیا باید از آنها درس گرفت؟

بزرگ‌ترین درس و چهارمین حقیقت این است که از همان روزی که متولد می‌شوید مرگ در انتظارتان است و هر روز کمی می‌میرید. برای مثال تمام 25 میلیارد سلول خونی که در بدنتان در حال حاضر وجود دارند در طی چهار ماه آینده خواهند مرد. در مورد زنجیره غذایی هم همینطور است: برای حفظ زندگی یک چیز، چیز دیگر باید بمیرد. مرگ زندگی می‌آورد و زندگی می‌میرد تا زندگی جدید متولد شود. تجسم کنید که چگونه گیاهان تازه شکوفه می‌زنند و مواد مغذی لازم را از بدن‌های فاسد شده دریافت می‌کنند.

در عوض پنهان شدن باید جایگاه مرگ را در زندگی پذیرفت.

مانند سایر تصوات اگر وانمود کنید که کنترل زندگی‌تان را در دست دارید، مرگ در نهایت آنرا از بین می‌برد و شما را به رذیلت می‌کشاند.

متاسفانه این درسی است که نویسنده پس از مرگ ناگهانی پسرش علی گرفته است. پس از یک دوره درمان، به دلیل اشتباهات کوچک پزشکی پسر 21 ساله ام فوت می‌کند. علیرغم این اتفاق تلخ، گاودات توانست به زندگی علی دقیقتر نگاه کند و پی برد که باید آنرا بپذیرد، و با وجود گستره بسیار محدودش با آن برای همیشه زندگی کند. درک محدودیت‌های زندگی‌تان به شما کمک خواهد کرد که بهترین استفاده را از زندگی ببرید.

گاودات دریافت که در عوض نگرانی در مورد مابقی قسمت‌های زندگی می‌توان یاد گرفت که در صلح و آرامش زندگی کرد.

 

با وجود نبودن اثبات و خدایان بسیار تاثیرگذار، بی شک برای جهان طرحی منسجم وجود دارد

آیا به خدا اعتقاد دارید؟ این سؤال بزرگی است، که نظرات زیادی در مورد آن مطرح شده اما هیچ پاسخ قاطعی برایش وجود ندارد. گاودات از ذهن تحلیل گرش برای پاسخ به این سؤال استفاده کرد، حقیقت پنجم و حقیقت نهایی این است که قدرتی برتر وجود دارد، قدرتی که ما آنرا طراح می‌نامیم.

بیایید با ایده اثبات شروع کنیم: اثبات اینکه چیزی وجود دارد ساده است فقط به دلیل نیاز است. شما می دانید که میمون‌ها وجود دارند زیرا آنها را در تلوزیون، تصاویر یا فیلم‌های تلوزیونی دیده‌اید. اما آیا می‌توانید اثبات کنید که چیزی وجود ندارد؟

البته که خیر. باید کاملاً مطمئن شوید که چیزی که قصد رد وجودش را دارید هیچ جایی وجود ندارد و البته قبلاً هم گفتیم که دانش ما محدود است. برای مثال فرض کنید کسی ادعا می‌کند که خالقی به نام پلانکی وجود دارد: شما تا بحال او را ندیده‌اید اما خب سایر جهان را هم ندیده‌اید، پس شاید وجود داشته باشد. همچنین جدا از خدایانی که تعدادشان بی شمار است، نمی‌توانید اثبات کنید که طراح وجود ندارد.

بنابراین وارد ایده احتمال می‌شویم: فرض کنید که سعی می‌کنید یک تاس بیندازید و شش امتیاز بگیرید: شانستان یک در شش است. اما برای هر تاسی که می‌افزایید، شانستان دوبرابر می‌شود. ده تاس بیاندازید تا شانستان به 1 در 60 میلیون برسد.

با نگاهی به تنوع وسیع در زندگی پیچیده ‌مان، ممکن است نگران تاس ‌هایش شویم که طبیعتاً در حال افزایشند.

بنابر تئوری تکامل تقریباً 8.74 میلیون گونه مختلف بر روی زمین وجود دارد که در طول زمان تغییر کرده و به نقطه ی کنونی رسیده‌اند. اما آغاز زندگی بر روی کره زمین یعنی حدوداً 3.7 میلیارد سال قبل، احتمال وقوع این تکامل کمی کوچکتر شده است.

پس اگر سؤال مربوط به احتمال مطرح شود، نمونه‌های تاس افتاده نوعی طراحی هوشمندانه هستند. اگر شما مانند نویسنده طراحی جهان را بپذیرید، می‌توانید از پیچ و خم جذاب آن آگاه شوید و خوشبختی را در زیبایی هستی بیابید.

 

چکیده نهایی

دستیابی به خوشبختی بسیار آسان‌تر از آن چیزی است که مردم فکر می‌کنند. فقط باید حقیقت را در مورد جهان و خودمان بشناسیم و بپذیریم. تا زمانیکه شش خیال واهی و هفت نقطه کور را از ذهنتان دور کنید، و روشهای تحریف حقیقت را بشناسید، می‌توانید انتظارات بی پایه و اساس را از بین ببرید و غم و اندوه را از زندگی دور کنید. با دنبال کردن پنج حقیقتی که نویسنده مطرح کرد می‌توان در جهت خوشبخت بودن و لذت بردن از زندگی و ساده کردن آن گام بردارید.

پیشنهاد کاربردی: از خودتان بپرسید آیا واقعیت دارد.

وقتی با چیزهایی روبرو می‌شوید که با بخشی از دانش جدید هماهنگی دارد یا با آن در تضاد است، بدون هیچ تحقیق و سوالی آنرا نپذیرید. بلکه مهم‌ترین سؤال را در موردش بپرسید قبل از اینکه اجازه دهید به تفکراتتان جهت دهد. تا زمانیکه انتظارتتان بر پایه حقیقت باشد، می توایند مطمئن باشید که شاد هستید.


نظرات مردم در goodreads :

  • Maha El-sada – 5 ستاره

من عاشق خواندن کتاب هایی هستم که بر اساس تجارب واقعی در زندگی نوشته شدن و باید بگم که این بهترین کتابیه که تا به حال خوندم. این کتاب میتونه روشن بینی شما رو تغییر بده و به شما کمک کنه تا با افزایش خودآگاهی، به شادمانی برسید.

 

  • Natalie Park– 4 ستاره

از این کتاب لذت بردم. بیشتر مطالب را در کتاب های دیگر قبلاً خوانده بودم اما شنیدن آنها از یک منظر دیگر و از این دیدگاه شخصی، برایم خوش آیند بود.

  • Jeanette Lukeus – 3 ستاره

بعضی ایده های واقعاً عالی برای مدیریت انتظارات و چشم اندازها در این کتاب مطرح شده و من خوشحالم که Gawdat این کتاب را نوشته اما واقعاً کتابی نبود که زندگیم را تغییر دهد.

  • Dennis Nehreuheim – 2 ستاره

خب، نویسنده تلاشش رو کرده … اما به نظرم هرکسی لازم نیست حتما یک کتاب بنویسه! … این طور به نظر میرسه که نویسنده تعداد زیادی از نوشته های معاصر رو خونده و با کنار هم بلغور کردن اونها، آن چه برای خلق تئوری ناتمام و ضعیف خود یعنی تقریباً تئوری همه چیز، لازمه را بدست آورده. تئوری که مسائل زیر مجموعه اش، انسان را قرن هاست برای یافتن پاسخ به تکاپو انداختند مثل: شادمانی چیست؟ نقاط ضعف انسان و راه مقابله با آن چیست؟ آیا خدا وجود دارد؟

نوشتن این کتاب ممکنه برای شخص نویسنده مفید بوده باشه چون به او کمک کرده تا مفاهیمی رو که قبلاً یاد گرفته را کنار هم جمع کنه و به یک واقعیت برسه. اما این کتاب را برای خوندن توصیه نمیکنم. چرا که منابع بسیاری در این حوزه وجود دارند که خیلی بیستر روی اونها کار و فکر شده.

Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages