«شغل های مزخرف» (Bullshit Jobs: A Theory) با دیدگاهی بی نظیر به حقیقتی غم انگیز می پردازد: میلیونها نفر – از وکلای شرکت ها تا دستیاران اداری دانشگاهها – مشغول به کارهایی هستند که خودشان هم در عمق وجود خود،به بیهودگی و غیرضروری بودن آنها اذعان دارند. علیرغم پیشرفت های فناورانه ای که میتوانستند به ما اجازه ی کمتر کار کردن و بیشتر لذت بردن از زندگی را بدهند،ارزشهای فرهنگی ما باعث شده اند به کار اولویت دهیم، حتی اگر مزخرف باشد.
چه کسی باید این کتاب را بخواند؟
- هر کسی که فکر میکند شغلش مزخرف است.
- کسانی که به روش مدرن اشتغال علاقه مند هستند.
- کسانی که برای ایجاد توازنی میان شغل و زندگیشان نیاز به انگیزه دارند.
چه کسی این کتاب را نوشته است؟
دیوید گرایبر ، استاد مردم شناسی دانشگاه اقتصاد لندن، یک فعال آنارشیست است. او که در جنبش اشغال وال استریت در سال 2011 که در پی رکود شدید اقتصادی و در اعتراض به سیاست های ریاضت اقتصادی کشورهای با نظام سرمایه داری، توجه جهانیان را به نیویورک معطوف کرده بود، به شدت فعال بود. او در همان سال توسط مجله «رولینگ استون» به عنوان خالق جمله ی معروف «ما ۹۹٪ هستیم» معرفی شد. شاید معروفترین کتاب او «بدهی: ۵۰۰۰ سال اول» باشد اما از کتاب های دیگر او میتوان به «تفکر آستانه ای» و «پاره های انسان شناسی آنارشیستی» اشاره کرد.
برای من چه سودی دارد؟ بیاموزید که چرا بسیاری از ما درگیر مشاغلی شده ایم که مزخرف هستند؟
آیا تاکنون این حس ناراحت کننده را تجربه کرده اید که انگار شغل شما (یا شغل دوست یا همکارتان) در واقع بیهوده است؟ شاید از خود پرسیده باشید: «چرا بسیاری از ما همچنان باید زمان خود را به رنج و سختی در دفاتر کار بگذرانیم؟»
با در نظر گرفتن پیشرفت عظیمی که در طول قرن گذشته در عرصه های اقتصاد و فناوری بدست آورده ایم ، عجیب است که هنوز هم روزهای عمرمان را با نوشتن گزارش هایی که هرگز خوانده نمیشوند و شرکت در جلسات بازبینی عملکرد (که تنها به جلسات بازبینی عملکرد بیشتر در آینده منتهی میشوند) می گذرانیم. این زمان بسیار ارزشمند است، و میتواند برای کارهای بسیار خوشایند دیگری مصرف شود؛ مثلا یک پیاده روی آرامش بخش یا بحث در مورد کتاب ها با دوستان صمیمی مان.
بنابر آنچه نویسنده بیان میکند، تقریبا از هر ۵ شغل، ۲ شغل مزخرف است. این چکیدهها طبیعت شغل های مزخرف و تاثیری که بر زندگی های ما میگذارند را مورد کاوش قرار میدهد.
در این مسیر، چکیده ها توضیح میدهند که چگونه به اینجا رسیدیم و چه عوامل مذهبی، تاریخی و فلسفی ما را به نقطه ای رساندند که حتی در قرن ۲۱ ، ما همچنان از کار به عنوان یک ارزش یاد میکنیم؛ حتی اگه این کار به تولید هیچ چیز ارزشمندی منجر نشود.
بعد از خواندن این مطلب موارد زیر را فرا خواهید گرفت:
– خدم و حشم یک ارباب قرون وسطی چه چیز درباره ی مشاغل بیهوده به ما می آموزد
– چرا جامعه ی ما بر پایه ی این عقیده که مشاغل چیز های خوبی هستند استوار شده
– تاثیر گذاشتن بر جهان پیرامون مان باعث بهبود سلامتی مان میشود.
امروزه جامعه پر است از شغل های بیهوده و مزخرف
در سال ۱۹۳۰ اقتصاددانی به نام جان مینارد کینز ادعا کرد که تا قرن بیست و یک، پیشرفت های فناوری در کشور های توسعه یافته باعث میشود ساعات کاری به ۱۵ ساعت در هفته برسند.
درباره ی پیشرفت های فناوری قطعا حق با کینز بود، اما در مورد ساعات کاری،پیش گویی او خیلی از آنچه در عمل رخ داد دور است. چرا؟
حقیقت این است که تعداد شغل های مزخرف به مرور زمان زیاد تر شدهاست.
بنابر گزارشی که نویسنده به آن استناد کرده است، تعداد افرادی که در صنعت و کشاورزی مشغول بودند و کسانی کهبه عنوان خدمتکار کار میکردند در بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۲۰۰۰ کاهش یافته است. در همین زمان،مشاغل حرفه ای، مدیریتی ، فروش و خدمات ۳ برابر شده اند و اکنون ۷۵٪ شغل های آمریکا را تشکیل می دهند.
به بیان دیگر، مشاغل مولد به شدت کاهش پیدا کرده اند. حتما تا کنون شنیده اید که ربات ها و فناوری های نوین دیگر، بزودی مشاغل بیشماری را نابود خواهند کرد. خب، این اتفاق همان حالا هم افتاده است. فقط،برای پر کردن جای خالی مشاغل نابود شده،ما انبوهی از مشاغل مزخرف را ایجاد کرده ایم: از مسئولان اداری دانشگاهها تا محققان روابط عمومی و از مشاوران منابع انسانی تا مدیران میان رده. اینها مشاغلی هستند که تا ۱۰۰ سال پیش تقریبا وجود نداشتند.
و یک نکته ی مهم دیگر این است که: هیچ کدام از این مشاغل واقعا ضروری نیستند. برخلاف نظافتچی ها، رانندگان اتوبوس و پرستاران که عدم حضورشان شهر ها و اجتماعات ما را فلج میکند، افرادی مانند لابی گر ها آنقدر برایمان حیاتی نیستند و بدون آنها، زندگی ما آنقدر ها هم سخت نمی شود.
به بیان دیگر، بیهوده بودن مشخصه اصلی مشاغل مزخرف است. پس افرادی که به چنین مشاغلی سرگرمند، درباره شغل خود چه فکر می کنند؟
در یک نظرسنجی که در سال ۲۰۱۳ توسط موسسه YouGov در بریتانیا انجام شد، مشخص شد که ۳۷٪ مردم باور داشتند که شغلشان هیچ نقش معناداری در جهان ایفا نمیکند. در نظرسنجی مشابهی در دانمارک ۴۰ درصد مردم چنین عقیده ای درباره پیشه خود داشتند.
چیزی درون فرهنگ سیاسی و اخلاقی ما و روش کار سازمانهای ما وجود دارد که تعداد بیشتر و بیشتری از ما را به برعهده گرفتن مشاغل مزخرف وادار میکند. و اولین گام برای شناسایی آن عامل، این است که بفهمیم چه چیزی یک شغل را به فعالیتی بیهوده و مزخرف تبدیل می کند.
" جمعیت کثیری از مردم تمام زمان کار خود را به انجام اموری می پردازند که خودشان نیز به طور مخفیانه به ضروری نبودنشان باور دارند. "
یک شغل مزخرف آنقدر بیهوده است که کسی که انجامش می دهد نیز از آن مطلع است، اما مجبور است این طور وانمود کند که از این حقیقت بی خبر است.
آیا تاکنون برایتان پیش آمده که پشت میز کار بنشینید و در سکوت به این بی اندیشید که واقعاً مشغول چه کاری هستید؟ اگر جوابتان بله است، پس احتمالاً شغل مزخرفی دارید.
وقتی می گوییم یک شغل مزخرف است، منظورمان واقعاً چیست؟ ابتدا، بگذارید مشخص کنیم که چه شغلی مزخرف نیست.
به این مشاغل بد و مشاغل مزخرف تفاوت وجود دارد.
برای مثال نظافتچی ها را در نظر بگیرید، معمولاً با آنها بد رفتار میشود و وضعیت حقوق و دستمزد شان از آن هم بدتر است. نظافتچی بودن شغل بدی است اما شغل مزخرفی نیست. چرا؟ خب، نظافتچی ها می توانند به شغل شان افتخار کنند. آنها واقعا مورد نیاز جامعه هستند. شرکت شما بدون دستیار امور انسانی هم می تواند دوام بیاورد اما،
بدون حضور نظافتچی، خیلی زود به محلی ناخوشایند و غیر قابل سکونت تبدیل می شود.
از طرف دیگر، مشاغل مزخرف، بیهوده اند و کسانی که به آن مشغول هستند نیز خوب از این حقیقت خبر دارند.
برای مثال کورت را در نظر بگیرید که توسط یکی از بیشمار پیمانکاران نظامی آلمان به خدمت گرفته شده است. وقتی که یک سرباز میخواهد از یک دفتر به دفتر دیگری که در فاصله یک راهرو قرار دارد برود، تواند به راحتی کامپیوتر اش را بردارد و با خودش ببرد، بلکه باید ابتدا فرمی را پر کند که به یک شرکت خدمات امور لجستیک فرستاده میشود تا درخواست او را برای انتقال کامپیوتر بررسی و تایید کرده و برای جابجایی رایانه درخواست کمک ارسال کند. از کورت درخواست میشود تا در پادگان حضور یابد، که ممکن است تا حدود ۵۰۰ کیلومتر دورتر از او باشد. او به پادگان می رود، کاغذهایی را امضا میکند، کامپیوتر را برمی دارد و از کسی در اداره پشتیبانی لجستیک می خواهد که آن را در راهرو جابهجا کند و کامپیوتر را در محل تازه نصب کند.
حالا کورت هر نامی که بر شعبه خودش گذاشته باشد، نمی تواند خودش را مجاب کند که نیازی به شغل او وجود دارد. شغل او آشکارا بیهوده است.
اما او نمی تواند این موضوع را بپذیرد. او،مانند همه افراد دیگری که به یک شغل مزخرف مشغولند، باید وانمود کند که کار او ارزشمند است. تنها از این طریق است که می تواند شغلش را حفظ کند، مدیرانش را تسلی دهد و عزت نفس خود را حفظ کند. او نمیتواند با آغوش باز بپذیرد که کاری که ۵ روز از هر هفته به آن می پردازد بی معناست.
پادو ها و عوضی ها برای اهداف مشکوک به خدمت گرفته میشوند.
مشاغل مزخرف را میتوان در پنج دسته پادو ها ، عوضی ها ، ماله کش ها، دلخوشخنک ها و آقابالاسر ها طبقه بندی کرد.
پادو ها فقط برای اینکه یک فرد یا سازمان را مهم جلوه بدهند استخدام می شوند.
در طول قرون متمادی مردان و زنان قدرتمند با به کار گرفتن پادو ها به ایجاد تصویری بهتر از خودشان مبادرت ورزیده اند. یک ارباب به خدم و حشمی نیاز دارد که برخی از آنان حتی ممکن است وظایف نمادین سپرده شود. مثلاً ممکن است به کسی این وظیفه محول شود که آماده بایستد و موقع ورود باشکوه ارباب به هر اتاق در را برای او باز کند. در واقع وجود آنها تنها برای ایجاد تاثیر مناسب است.
معادل این شغل در دنیای مدرن چیست؟ گرت را در نظر بگیرید. گرت توسط یک انتشارات در هلند ، تحت عنوان منشی به خدمت گرفته شده است، اما تلفن او در طول روز بیشتر از یکی دو دفعه زنگ نمیخورد. سایر وظایفی که بر عهده او می گذارند ، مثلاً اینکه یک ساعت عتیقه را که در اتاق کنفرانس قرار دارد هر دو هفته یک بار کوک کند ، کاملا نمادین است.
چرا باید به کسی که ۹۵ درصد اوقات روز بیکار است حقوق یک منشی تمام وقت داده شود؟ (تازه بیمه و مزایا را نادیده میگیریم) چون اگر کسی پشت میز منشی نباشد کسی شرکت را جدی نمیگیرد.
عوضی ها افرادی اند که برای مزاحمت و تخریب دیگران پول میگیرند. مشاغلی چون وکیل شرکتی ، لابیگری و مسئول روابط عمومی در این دسته قرار می گیرند.
تام را که در یک شرکت پس تولید فیلم کار می کند ، در نظر بگیرید. او از بعضی قسمتهای شغلش خوشش می آید؛ مثلا اینکه میتواند برای فیلم هایی که میلیون ها نفر را سرگرم میکند، جلوه های ویژه چشمنواز تولید کند. اما کار برروی تبلیغات تلویزیونی هم جزء وظایف تام محسوب می شود. برای مثال او باید از مهارت هایش استفاده کند تا مو را براق تر، دندان را درخشان تر و پوست را صاف تر نشان دهد. از آنجا که در برابر مدل های فتوشاپ شده ، عیوب و نواقص مردم عادی بسیار بزرگ جلوه میکند، نتیجه تلاش های تام تنها کاهش عزت نفس مردم است. همچنین او مردم را فریب می دهد و در تاثیری که محصول تبلیغ شده میگذارد، اغراق میکند.
تام عاشق کار روی فیلم است اما از پروژه های تبلیغاتی نفرت دارد. درست است که در فیلم ها نیز تصاویر غیر واقعی به نمایش در می آیند اما هر چه باشد ما به سینما میرویم تا همین تصاویر را ببینیم: تصاویر تعقیب و گریز های حیرت آور و نبردهای دایناسورها. اما تبلیغ های محصولات زیبایی عمداً به ما دروغ می گویند و ما را تخریب میکند. آنها هیچ نیازی را رفع نمیکنند و هدفشان این است که به مردم حس بدی درباره خودشان بدهند. این موضوع به تام حس بدی میدهد.
ماله کش ها، دلخوشخنک ها آقابالاسر ها همگی مشاغلی هستند که دنیا نیازی به وجودشان ندارد.
اگر تاکنون در یک شرکت بزرگ کار کرده باشید، حتما با افرادی روبرو شده اید که کارشان فقط رفع عیب های سازمان است و اگر همه چیز همیشه عالی میماند شغلشان کلاً از بین می رفت.
این افراد را ماله کش می نامیم. آنها معمولا برای رسیدگی به مشکلاتی که هیچ فرد دیگری حاضر به رسیدگی به آنها نیست استخدام می شوند.
یکی از خوانندگان به نویسنده کتاب گزارش داده بود که در روز ۸ ساعت به تهیه فتوکپی از پرونده های سلامت کهنه سربازان میپردازد چون مدیران عقیده داشتند بکارگیری فناوری دیجیتال گران تمام میشود.
فرد دیگری گزارش داده بود که در شرکت مسافرتی شان، فردی را استخدام کرده بودند تا آخرین برنامههای پروازها را دریافت کند و آنها را در یک فایل اکسل به صورت دستی وارد کند.
ما به ماله کش ها نیاز داریم در حالی که نباید چنین باشد. اگر سازمانها و فناوری های شان درست کار کنند، وجود ماله کش ها بی دلیل خواهد بود. به همین خاطر شغل آنها مزخرف است.
همین موضوع درباره دلخوشخنک ها نیز صدق می کند. آنها صرفاً به این خاطر مورد نیازند که یک سازمان وانمود کند کاری را انجام میدهد که در واقع انجام نمی دهد.
برای مثال شغل لیلا او را مکلف می کند به شرکتهای آمریکایی کمک کند نشان دهند که در حال همکاری با افراد فاسد و غیرقانونی در خارج از مرزهای ایالات متحده نیستند. لیلا با تلاش بسیار گزارشهای بسیار مفصلی تهیه میکند که هم زیبا به نظر میرسند و همانقدر اصطلاحات غامض در آنها به کار رفته که تاثیر گذار باشند. اما آیا این گزارش ها واقعاً کمکی می کنند؟
در این گزارشها هرگز نشانی از فساد یافت نمی شود ، مگر این که یک دلیل خیلی واضح وجود داشته باشد. مثلاً اگر رئیس شرکت تامین کننده ای که برای همکاری انتخاب شده، یک خلافکار سابقه دار باشد. در اکثر موارد بدون بازرسی دقیق گزارش ها بر سلامت معاملات صحه می گذارند.
آخرین دسته از کسانی که شغل های مزخرف دارند آقا بالا سر های بی فایده هستند. سرپرستی که به کسانی که هیچ نیازی به سرپرستی ندارند رسیدگی می کند.
آلفونسو یک مدیر بومی سازی است که یک گروه از مترجمان را مدیریت میکند. اما آنها به اعتراف خود آلفونسو کاملا میتوانند بدون او هم کار کنند. آنها آموزش دیده هستند و میدانند چطور وقت خود را تنظیم کنند تا به وظایف شغلی شان برسند. تنها کاری که آلفونسو میکند، این است که وظایفی که باید به آنها رسیدگی شود را از طریق یک سیستم آنلاین دریافت میکند و سپس آنها را به کسی می سپارد. آلفونسو میگوید تنها چیزی که باعث میشود احساس مفید بودن کند این است که توانسته بارکاری بسیار اندک همکارانش را از چشم رؤسای خود بپوشاند. با وجود اینکه پنج مترجم برای کاری که شرکت نیاز دارد خیلی تعداد بالایی است، اما تلاشهای آلفونسو مانع از آن شده که شرکت عذر کسی را بخواهد.
مشاغل مزخرف احساس بیهودگی و نادرستی را تزریق میکنند که منجر به ناراحتی و غم مردم میشود.
از آنجا که بیشتر عمر مان در حال کار کردن هستیم پس حتما داشتن شغلی مزخرف برای روحمان آزار دهنده خواهد بود. نه؟
یادتان هست که YouGov در یک نظر سنجی دریافته بود که ۳۷ درصد مردم باور دارند شغلشان بیمعناست؟ خب، این نظرسنجی همچنین نشان داده که ۳۳ درصد مردم از شغلشان راضی و خشنود نیستند.
آنچه از این ارقام میفهمیم این است که علیرغم کسر کوچکی که ممکن است با شغل مزخرف خود کنار بیایند، اکثر مردم با اینگونه شغل ها راحت نیستند. یکی از دلایل این پدیده نادرست بودن شغل (به معنای غلط بودن از نظر قانونی یا اخلاقی) چیزی نیست که به راحتی بتوان با آن کنار آمد.
یک متصدی بازاریابی تلفنی وظیفه داشت مشتریان را قانع کنند برای دریافت خدمتی ماهانه ۷۵ بپردازند که در جاهای دیگر میشد رایگان آن را به دست آورد. کمتر چیزی در زندگی بیش از آنکه مجبور شوید بر خلاف میلت سر مردم را کلاه بگذاری آدم را آزار میدهد.
حالا نادرست بودن شغل به کنار ، بیفایده بودن آن حتی بیشتر توی ذوق میزند.
در سال ۱۹۰۱ روانشناسی به نام کارل گروس دریافت که نوزادان از اینکه می بینند اعمالشان منجر به نتایج قابل پیش بینی می شود، غرق در شور و شعف می شوند. برای مثال ، نوزادی ممکن است متوجه شود می تواند با تکان دادن جغجغه ای صدا تولید کند. وقتی او میفهمد میتواند با تکرار حرکتش، صدای مشابهی را به صورت مداوم تولید کند، از شادی سر از پا نمی شناسد. کشف گروس که «لذت علت بودن» نامیده میشود به خوبی توضیح میدهد چرا مشاغل مزخرف انسان را افسرده میکند. انسان بودن یعنی طالب اثرگذاری بر جهان بودن.
تجربه های زیادی در دنیای آدم بزرگ ها هست که این موضوع را تایید می کنند. برای مثال برندگان لاتاری را در نظر بگیرید که علیرغم اینکه نیازی به کار کردن ندارند، باز هم مشغول به کار میشوند.
یا گرگ را در نظر بگیرید که مسئول طراحی بنر ها و تبلیغات اینترنتی مزاحم است که شما در اکثر سایت ها می بینید. خیلی زود متوجه شد که کارش در واقع شیادی است ، کسی آن تبلیغات را نگاه نمی کنند و روی آن کلیک نمیکند. اما چون کارفرما می توانست آنها را بفروشد ، گرگ باید انجام شان میداد. بالاخره تحمل او به پایان رسید و از کارش که کاملاً بی فایده بود، دست کشیده و استعفا داد.
هدف داشتن یک نیاز انسانی است. شغل های مزخرف این نیاز ما را رفع نمی کنند.
"انسانی که تأثیر معناداری بر جهان نمی گذارد، در واقع دست از «بودن» شسته است."
الگوها و زمانهای کار در دنیای مدرن برخلاف طبیعت ماست و زندگی شغلی مان را فلاکت بار می سازد.
بسیاری از ما تجربه کلافه کننده به اجبار نشستن در دفتر کار تا ساعت ۵ بعد از ظهر را، حتی وقتی وظایف روزانه مان را به اتمام رسانده ایم ، تجربه کرده ایم. روال کاری همیشه اینطور نبوده. اینکه کارفرما در طول ساعات معینی از روز «مالک» شماست یک امر بدیع و تازه است.
در بیشتر طول تاریخ مردم به صورت چرخه ای کار می کرده اند ؛ یعنی در زمانی که پر انرژی بودند زیاد کار می کردند و سپس دورهای به کار با آرامش بیشتر می پرداختند.
در دوران فئودالی ارباب ها به جز مدت کوتاهی که به کارشان (یعنی جنگیدن) میپرداختند، اکثر روزهای سال را بیکار بودند.
رعایا، طبق معمول ، بیشتر کار می کردند. اما کار آنها هم هیچ شباهتی به رویه ۹ صبح تا ۵ عصر مرسوم امروزی نداشت. اگر آنها به میزانی که لازم بود تولید میکردند، کارشان تمام میشد. لازم نبود که تا ساعت ۵ منتظر بایستند و به ساعت زل بزنند.
تنها پس از رواج برج های ساعت در قرن ۱۴ میلادی و به کار رفتن ساعت های دیواری و مچی در اواخر قرن هجدهم بود که زمان کارگران تبدیل به متاعی برای خرید و فروش شد. امری که برای کارمندان امروزی تبدیل به یک عادت شده است.
کار کردن برای تعداد ساعت معینی در روز پایه و اساس مزخرف سازی مشاغل شد. برای مثال خود نویسنده اولین شغل خود را در قالب یک ظرف شور در یک رستوران تجربه کرد. در اولین روزی که او سر کار رفت او و همکارش با هم بر سر سریعتر شستن ظرف ها رقابت کردند. آنها در مدت بسیار کوتاهی همه ظرفها را شستند و سپس یک میگوی سرخ شده کش رفتند تا در کنار کشیدن سیگار، در حین استراحت دلی از عزا در بیاورند. در همین زمان رئیسشان سراغ آنها آمد و گفت که در ساعات کاری نباید استراحت کنند و دستور داد سر کارشان برگردند. آنها توضیح دادند که وظیفه شان را انجام داده اند، اما رئیس زیر بار نرفت و دستور داد کف آشپزخانه را بسابند و تمیز کنند. وقتی آنها این وظیفه را هم به پایان رساندند رئیسشان دستور داد دوباره آن را تکرار کنند.
در اینجا بود که نویسنده درس بزرگی آموخت. در یک شغل مزخرف ، وقتی کارتان تمام میشود نمیتوانید به استراحت بپردازید. هرچند که این کاری است که کشاورزان، رعایا و میلیونها انسان دیگر در طول تاریخ انجام داده اند. به جایش باید مشغول کارهای بی فایده و پست شوید.
به دلایل تاریخی، مذهبی و فلسفی ما کار کردن را یک فضیلت می دانیم.
پس چرا ما علیرغم هزینه بالا و بی فایده بودن، همچنان روی ایجاد شغل های مزخرف و مشغول شدن به آنها پافشاری می کنیم؟ برای چه از فرصت ۱۵ ساعت کار در هفته که پیشرفت تکنولوژی میتوانست به ما ارزانی دهد چشم پوشی کردیم؟
یکی از دلایل این امر در طرز فکر ما راجع به کار نهفته است. هزاران سال طرز تفکر دینی و اخلاقی ما را وا داشته که کار کردن را نوعی فضیلت بدانیم. رهبران دینی پروتستان در قرن شانزدهم می اندیشیدند که کار نوعی مجازات و در واقع قصاص گناهان ماست و به همین خاطر امری با ارزش تلقی میشد ، فارغ از اینکه چه چیزی از این رهگذر تولید بشود. این طرز تفکر پس از انقلاب صنعتی نیز ادامه پیدا کرد.
توماس کارلایل، نویسنده محبوب عصر صنعتی، معتقد بود که نباید به شغل به چشم راهی برای رفع نیازهای مادی نگاه کرد، هرچند که به این امر هم کمک میکرد. کارلایل میگفت که کار عصاره ی زندگی و شریف ترین چیزی است که زیر آسمان خدا وجود دارد.
امروزه ما هنوز تحت تاثیر همین طرز فکر قرار داریم. حس عزت نفس بیشتر مردم به شغلشان وابسته است. وقتی در یک مراسم یا جشن کسی را ملاقات می کنید و می پرسید: «چه کار می کنی؟» انتظار نداریم او پاسخ بدهد: «من عاشق گیتار نواختن هستم» مردم خود را به کمک مشاغل شان تعریف میکنند ، حتی اگر حالشان از شغلشان به هم بخورد.
اثر همین باورها را در مشاغل سر هم بندی شده ی مزخرفی که مردم مجبورند به آنها تن بدهند میبینیم. مثلاً روفوس را در نظر بگیرید که پدرش به او وظیفهای را محول کرده است که به پاسخگویی به شکایات مردم در یک شرکت زیست پزشکی بپردازد. در عمل روفوس کار زیادی برای انجام دادن ندارد و در حالی که از فواید ژن خوب اش بهره می برد ، به گوش دادن به پادکست می پردازد.
اما او از هر دقیقه ای که به شغلش می پردازد نفرت دارد ، که با توجه به نیاز انسان به داشتن یک هدف شگفتآور نمی نماید. چرا پدر روفوس به اون چنین شغل بی اهمیتی را سپرده است؟ او می توانست کار معنادار تری به روفوس بسپارد یا هزینه تحصیلات تکمیلی اش را بپردازد. او می توانست پول توجیبی روفوس را بدهد و او را به حال خود رها کند تا در زمان اضافی اش به آموزش موسیقی جاز ، دویدن در مسابقات ماراتون یا مکالمه با دوستان در کافه بپردازد.
مشخص است که او باور داشته مهم است که پسرش شغلی داشته باشد، حتی اگر تجربه بی فایده ای باشد. برای پدر روفوس، مثل اکثر آدم های جامعه، کار کردن ارزش و فضیلت است.
تمرکز سیاسی بر کار تمام وقت و حکایت همیشگی ناکارآمدی بازار باعث رونق مشاغل مزخرف میشود.
هر کسی که با الفبای اقتصاد آشنایی دارد، میداند که شغل های مزخرف نباید وجود داشته باشند. شاید بشود آنهایی که توسط بخش دولتی درست شده اند را توجیه کرد (هرچه باشد دولتها اسرافکار اند). اما در مورد بخش خصوصی چطور؟ برای چه کسی باید مردم را استخدام کند تا تقریباً هیچ کاری نکنند؟
یک تمایل فرهنگی و سیاسی قوی نسبت به شغل تمام وقت وجود دارد. سیاستمدارانی که به چپ گرایش دارند شغل های بیشتر می خواهند، و آنها که گرایش راست سیاسی دارند، میخواهند با کاهش مالیات ها جیب سازندگان شغل را پر نگه دارند.
شواهد محکمی در دست است که نشان می دهد سیاستمداران به طور فعال برای حفظ مشاغل مزخرف تلاش می کنند. برای مثال باراک اوباما رئیس جمهور سابق آمریکا در مورد رها کردن سیستم بیمه خصوصی شده آمریکا و استفاده از یک سامانه واحد گفته بود که هر چند چنین سیستمی میلیونها دلار صرفهجویی را باعث خواهد شد ، اما به خاطر اینکه به از بین رفتن میلیونها شغل منجر میشود، قابل انجام نیست. او پرسید که با این آدمهای بیکار جدید چه باید کرد؟ کجا میتوانیم آنها را استخدام کنیم؟ قدرتمندترین مرد روی زمین داشت از مشاغل مزخرف پشتیبانی میکرد.
تمایل سیاسی به افزایش آمار افراد دارای شغل حتما عاملی تاثیرگذار در ماندگار شدن مشاغل مزخرف به شمار میرود. اما چه چیزی است که علیرغم ناکارآمدی اقتصادی جای پای آنها را در کسب و کارهای مختلف محکم میکند؟
خب، کسب و کارها به دلایلی که گاهی واضح هستند معمولاً به کارآمدترین روش ممکن عمل نمی کنند. برای مثال سایمون را در نظر بگیرید که برای حل مشکلات توسط یک بانک بزرگ به خدمت گرفته شده است. یکبار، او نرمافزاری ساخت که می توانست از برخی خطاهای سیستم و مشکلات امنیتی جلوگیری کند. او دست آورد خودش را به مدیر اجرایی بانک و تیم ۲۵ نفره او ارائه داد، اما واکنش آنها منفی بود. سایمون پس از مدتی دلیل این امر را فهمید: نرم افزار او کار تمام آن ۲۵ نفر را به صورت اتوماتیک انجام می داد. اما حتی رئیس اجرایی هم طرح سایمون را نپذیرفت. چرا؟ خب، بدون نوچه هایش ، از ابهت او نیز چیزی نمی ماند. او مانند یک ارباب قرون وسطی بدون خدم و حشم میشد.
درآمد پایه همگانی می تواند راه فراری از فرهنگ مشاغل مزخرف باشد.
چه میشد اگر آزادی اقتصادی کامل داشتیم تا از پذیرش مشاغل مزخرف سر باز زنیم؟ ایده ای وجود دارد که می تواند چنین امکانی به ما بدهد.
«درآمد پایه همگانی» یعنی به همه افراد بزرگسال، شاغل و غیرشاغل ، مقداری پول که هزینه نیازهای پایه ای زندگی را بدهد از منبع درآمدهای مالیاتی اختصاص داده شود.
درآمد پایه همگانی باعث می شود قدرت میان کارفرما و کارمند به تعادل دوباره برسد.
بسیاری از مشقت های روزانه مان ناشی از عدم توازن در قدرت است. رئیس ها می توانند کارمندان و کارگران را وادار به تحمل رفتارهای ناپسند شان یا وظایف پست و بی فایده کنند، چون میدانند که آنها به پول این کار نیاز دارند.
اما اگر درآمد پایه همگانی را به این وضعیت بیافزاییم کارمند به راحتی میتواند بگوید: «من دیگه اینجا کار نخواهم کرد» و بدون تبعات اقتصادی استعفا بدهد.
اینطوری مردم میتوانند شغلی را برای خود انتخاب کنند که با ارزش باشد.
برای مثال آنی را در نظر بگیرید که در یک شرکت بیمه درمانی مشغول است. کل کار او این است که در فرم های مختلف فیلد های خاصی را هایلایت کند، که طبیعتاً کاری است ملال آور و تکراری. آنی خودش دلش میخواست یک مربی مهدکودک باشد. اما هر چند که این شغل برای جامعه بسیار مفید و سودمند است ، حقوقی اندک و برابر با ۸/۲۵ دلار در ساعت دارد. اگر درآمد پایه همگانی به آنی تخصیص یابد و نیازهای ماهانه اش را تامین کند، او دیگر می تواند آزادانه به شغل مورد علاقه اش بپردازد.
به راحتی می شود حدس زد که خیلی ها در چنین شرایطی (که به کار کردن صرفاً بر آن که زنده بمانند احتیاج ندارند) به شغلهایی همچون مربی مهدکودک ، راننده اتوبوس ، اسباب بازی ساز ، فروشنده دونات یا هر شغلی که علاوه بر ضروری بودن ممکن است سرگرم کننده هم باشد ، بپردازند. درمقابل تصور اینکه کسی که آزادی اقتصادی دارد بخواهد تمام روز فرم ها را هایلایت کند یا بنر تبلیغاتی بسازد دشوار است.
شاید این که بتوانیم آزادانه به آنچه می خواهیم بپردازیم تمام معضلات محیط کار را حل نکند. اما با در نظر گرفتن اینکه رویه فعلی توزیع شغل چقدر نابهینه است ، قطعاً شرایط از این بدتر نخواهد شد.
چکیده نهایی
مردم زیادی گرفتار مشاغل مزخرف هستند و به همین خاطر متحمل رنج های روحی و روانی بسیار می شوند ، زندگیشان از معنا تهی می گردد و نمیتوانند اثر مثبتی بر جهان بگذارند. متاسفانه جامعه ما طوری برنامه ریزی شده که به کار کردن ارج نهد و ساعاتی که در دفتر کار میگذرانیم را ، هر چند که بی فایده سپری شود ، ارزشمند تلقی کند. اما راه دیگری هم وجود دارد. برای مثال درآمد پایه همگانی به مردم این امکان را میدهد که روشی برای سود رساندن به بشریت پیدا کنند، و این موضوع به احتمال زیاد نگرش ما به شغل را بهبود خواهد بخشید
نظرات مردم در goodreads:
-
Trevor – 5 ستاره
از آن دسته کتاب هایی است که باید نگهشان دارید. من از وقتی خواندمش به هرکس که می شناسم توصیه اش کرده ام.
یک مجله از نویسنده پرسیده بود که اگر بخواهد مقاله ای بنویسد که کمی جنجالی و بحث برانگیز باشد، چه می نویسد؟ و او هم درباره اشتغال مردم امروز در مشاغل مزخرف، نوشت.
اولش که خواندن این کتاب را شروع کردم کمی نگران بودم چون اصلاً دلم نمی خواهد مردم را بخاطر کاری که به آن مشغول هستند سرزنش کنم. همین که مجبور باشی کار پست و بی ارزشی را انجام دهی به اندازه کافی بد هست حالا اگر احساس یک تفاله بدردنخور ا هم در تو بجود آورند، به نظرم تا حد بی مفهومی ظالمانه است. به هرحال من به شغل های بی اهمیت زیادی در زندگی پرداخته ام و مطلبی که بخواهد آن مشاغل را لیست کند و در کنار هم بیاورد هیچ ارزشی برایم ندارد.
اما این قطعا آن چیزی نیست که در این کتاب آورده شده. نویسنده کسی نیست که خودش از بالا تا پایین لیست مشاغل مختلف را انجام داده باشد و حالا قلم در دست گرفته و آنهایی که از نظرش مزخرفند را لیست کرده باشد. در واقع اصلا زیاد به این مطلب نپرداخته که کدام شغل ها مزخرفند و کدام ها نیستند. به جای آن، یک تعریف از شغل مزخرف ارائه کرده است. همچنین از مردم شاغل پرسیده که آیا فکر می کنند شغلشان مزخرف است یا نه. مشخصاً از آنها پرسیده که اگر شغلشان فردا کاملاً نابود شود، جهان جای بهتری خواهد شد یا بدتر؟ یا حتی کسی اصلاً متوجه این مسأله میشود یا نه؟
پاسخ ترسناک این پرسش این بود که حدود 40% از مردم آزمایش گفتند که اگر فردا شغلشان از بین برود، هیچ کس در دنیا متوجه نمی شود. بدتر این که بعضی ها احساس می کردند که در صورت از بین رفتن شغلشان، جهان جای بهتری خواهد شد …
-
Otto Lehto – 2 ستاره
این کتاب درباره این است که چطور بعضی مشاغل بیهوده هستند و هیچ نیازی به بودنشان نیست. شاید این کتاب خودش مثال خوبی برای یک کار بیهوده باشد که هیچ نیازی به بودنش نیست! من David Graeber را دوست دارم و بنظرم کتاب «بدهی» او یک پدیده بود. اما این یکی نه. نویسنده در سال 2013 به عنوان یک مقاله کوتاه تحت عنوان «پدیده مشاغل مزخرف» چاپ کرد که هنوز هم مطلب مفیدی برای خواندن است. اما نیازی به گسترش آن در قالب کتاب نبود …
-
Dan Conners – 5 ستاره
این یک کتاب روشنگر است که چشم من را باز کرد نحوه ی نگرش من به شغل ها را تغییر داد. سیاست مداران و اقتصاددانان همیشه در بوق و کرنا می کنند که شغل های عالی کدام ها هستند – طبق گفته آنها، شغل هایی که همه چیز را برای کارکرد بی نقص نظام کاپیتالیست فراهم کند – اما این کتابی است که این فرضیه را زیر سؤال می برد.
من به این کتاب 5 ستاره می دهم چون یک موضوع کاملاً جدید را مطرح می کند و سؤالات کلیدی می پرسد که قبل از این هرگز مورد توجه قرار نگرفته بودند …
-
Zac Scy – 3 ستاره
دسته بندی انواع مختلف «مشاغل مزخرف» و نحوه ی تأثیرگذاری آنها بر کارکنان و شرکت ها، جالب بود. مشابه این که یک لنز متفاوت به شما بدهد تا از درون آن به پویایی محل کار و عدم توازن فدرت نگاه کنید. بینشی که این کتاب به شما می دهد می تواند حتی تا زندگی شخصی تان هم تعمیم پیدا کند و تأثیر عمیقی روی روابطتان بگذارد. من ارزش واقعی کتاب را در این دیدم.
این کتابی است که خواندنش را به مردم توصیه می کنم اما با حداقل یک اخطار!
عاملی که جلویم را گرفت و نگذاشت که 4 ستاره بدهم، یک سوم پایانی کتاب بود که شروع کرده بود به دادن توصیه ها و راهکار هایی که نه تنها بعضی از آنها طبق قوانین و مقررات نیستند بلکه از عهده ی ما به عنوان کارمند، مدیر یا یک آدم معمولی خارج است. در حالیکه عمل به بعضی از توصیه ها می تواند به دردبخور باشد، اما راهکارها نمی توانند در تمامی نقاط جهان اجرا شوند و ممکن است عواقب نامعلومی را برای شخص به همراه داشته باشند.
پس قواعد کلی و ایده های در مورد مشاغل مزخرف را یاد بگیرید و بفهمید که چگونه می توانید آثار آنها را در زندگی خود از بین برده یا به حداقل برسانید …
[totalpoll id=”500″]