برای بسیاری از ما پیش آمده است که در شغل یا روابط خود تصمیمی بگیریم، حرفی بزنیم یا کاری انجام بدهیم که بعدها بفهمیم اشتباه بوده است. اشتباه کردن بخشی جدایی ناپذیر از ذات انسان بودن ماست، اما اینکه نمیتوان «اشتباه» را از آدمی جدا کرد به این معنی نیست که نمیتوان دلایل این اشتباهات را شناخت و آنها را تا حد ممکن کاهش داد. دلیل این اشتباهات به خطاهای شناختی بر میگردد!
بسیاری از اوقات تصمیمات غلطی که ما میگیریم به علت اطلاعات غلطی است که در اختیار داریم و یا حتی اطلاعاتی که در اختیار نداریم، مثلا اگر شغل ما مربوط به واردات و صادرات باشد، احتمال اینکه سال گذشته به خاطر ناتوانی در پیش بینی چند برابر شدن قیمت ارز طی مدتی کوتاه تصمیماتی گرفته باشیم که زیانهای سنگینی به کار ما وارد کرده باشد کم نیست، در این حال نمیتوان ما را برای اینکه نتوانستیم چنین اتفاقی در اقتصاد را پیش بینی کنیم سرزنش کرد.
یا مثلا ممکن است در زندگی خود با شخصی آشنا شویم که بعد از مدتی متوجه شویم از نظر شخصیتی با ما تفاوت دارد، چنانچه شخص مورد نظر روز اول آشنایی خود را به شکلی غیر آنچه واقعا هست توصیف کرده باشد، تصمیم غلط ما بر اساس اطلاعات غلطی ست که به ما داده شده بود و نه مسائل دیگر.
با این وجود، آنچه گفته شد تنها بخشی از علت تصمیمات غلط ما را توجیه میکند، در حالی که بخش مهمتر و بزرگتر قضیه به خود ما بر میگردد، یعنی تصمیماتی که ممکن است حتی مکررا در شرایط مختلف اتخاذ کنیم و حتی وقتی نتیجه مطلوب را نمیگیریم، باز هم دست از آنها بر نداریم. در مثالی ساده دانشجویی را تصور کنید که شب امتحان به خود میگوید من میتوانم این جزوه سنگین 200 صفحهای را در یک روز بخوانم (بدون توجه به اینکه تا به حال حتی یک رمان ساده 200 صفحهای را هم یک روزه نخوانده است). وقتی این دانشجو در عمل به این تصمیم ناکام میماند و نمره خوبی نیز از امتحان نمیگیرد، سادهترین تصور این است که ترمهای بعدی زمان بیشتری را به درسهایی با حجم مشابه اختصاص بدهد؛ این در حالی است که اغلب میبنیم چنین اتفاقی نمیافتد و مشابه این ماجرا در درسها و سالهای بعدی تحصیلی هم تکرار میشود.
علت این امر و تصمیمات مشابه آن، اغلب به موردی بر میگردد که روانشناسان آن را با نامهای «سوگیری شناختی»، «خطای شناختی» یا «خطای ذهنی» میشناسند که همه این نامها ترجمانهای مختلفی از عبارت Cognitive bias هستند.
خطای شناختی چیست؟
خطای شناختی نوعی خطای ذهن است که منجر به قضاوت غلط و در نتیجه تصمیمگیریهای اشتباه بر مبنای این قضاوت میشود.
باید در نظر داشت که وقتی میگوییم قضاوت غلط مقصود این نیست که ذهن ما قضاوتی اشتباه و احمقانه میکند که تشخیص غلط بودنش به سادگی امکان پذیر است. اتفاقا برعکس، بسیاری از اوقات حتی تا سالها بعد (و در اغلب موارد تا پایان عمر) نمیتوانیم متوجه شویم که چه اشتباهی در کارهایمان کردهایم و یا به اصطلاح «کجای راه را اشتباه رفتهایم.» ذهن ما بسیار هوشمندانه و زیرکانهتر از آنچه مینمایاند اطلاعات را طوری برای ما میچیند که در لحظه بسیار منطقی و معقول به نظر میرسند.
مرد یا زنی را تصور کنید که به خیانت همسرش مشکوک است و تصمیم میگیرد او را بیشتر زیر نظر داشته باشد، در چنین شرایطی، ذهن فرد میتواند هرچیزی را به عنوان مدرکی برای خیانت فرض کند، از جمله اگر همسرش چند دقیقه دیرتر از سرکار بازگردد، لباسهایش را اتو کند و یا حتی اگر «خوشحال باشد». فرد ممکن است تصور کند که همسرش نام معشوقهاش را به اسم شخص دیگری در تلفن همراه خود ذخیره کرده و حتی صحبتهای تلفنی روزمرهاش را نوعی اسم رمز برای حرفهای عاشقانه در نظر بگیرد.
برای اشخاصی که گرایش به خوشبینی دارند، این مثالها غیر منطقی و حتی خندهدار است اما آنهایی که خطای شناختی بدبینی را با خود حمل میکنند ذهنی دارند که میتواند هرچیزی را به عنوان علامتی کاملا درست و منطقی برای خیانت فرض کند، قربانیان شک و بدبینی به خوبی این مطلب را متوجه میشوند.
چرا خطای شناختی ایجاد میشود؟
خطاهای شناختی چند صد نوع هستند و تمام ما حداقل با چندتا از آنها دست و پنجه نرم میکنیم.
اینکه چرا این خطاها از ابتدا در ما شکل میگیرند به ترکیبی از طبیعت و ذات انسانی و محیطی که از کودکی در آن رشد کردهایم (اعم از رفتار والدین، فرهنگ زندگی و…) بستگی دارد.
واقعیت این است که جهان برای انسانها جایی ست بزرگ و ناشناخته، پر از اتفاقات عجیب و غیر قابل پیش بینی. اگر قرار باشد ما با حقیقت لخت دنیا مواجه شویم احتمالا بسیاری از ما اعتمادمان را به زندگی از دست داده و دچار فروپاشی روانی خواهیم شد. پس ذهن ما، برای حفاظت از ما در مقابل این دنیای عجیب، چهارچوبهای محدودی ایجاد میکند و تلاش میکند تا آدمها و اتفاقات را با همین چهارچوبها توجیه کند. این که این چهارچوب ها چگونه وضع میشوند، موضوعی است که به محیط رشد ما بستگی دارد. به طور مثال اگر ما در خانواده و شهری مرد سالار بزرگ شده باشیم، احتمالا در بزرگسالی زنها را به صورت موجوداتی ضعیف و فاقد تفکر و مردها را به شکل اشخاصی قدرتمند در نظر میگیریم. واقعیت این است که اگرچه این تصور مخالفان بسیاری دارند، اما بسیار سادهتر از آن است که هر انسان را شخصی جدا و غریبه با تواناییهایی ناشناخته در نظر بگیریم و قطعا اضطراب کمتری نیز در مواجهه با اشخاص مختلف به ما وارد میکند.
پس خطاهای شناختی اگرچه میتوانند آسیب رسان باشند اما هدفشان خدمت به ما و کمک کردن به ما برای درک مفهوم زندگی به سادهترین شکل ممکن است.
اگرچه این خطاها غیر قابل حذف هستند، اما آگاهی از آنها و بخصوص آگاهی از آنهایی که بیشترین تاثیر را روی زندگی روزمره ما میگذارد سبب میشود بتوانیم هنگام تصمیم گیری قضاوتهای اشتباه ذهن خودمان را تشخیص بدهیم و از اتخاذ تصمیمی که تبعات ناخوشایندی به همراه دارد جلوگیری کنیم.
انواع خطاهای شناختی
همانطور که گفته شد تعداد خطاهای شناختی بسیار زیاد است، در این نوشتار ما سعی کردیم آنهایی را که بیشتر تکرار میشوند، و روی کسب و کار ما و روابط ما، بخصوص روابط کاری تاثیر منفی میگذارند معرفی کنیم.
خطای تایید
تا به حال این اتفاق رخ داده که درباره مشکلی که برایتان پیش آمده است، مثل بحثی که با یکی از همکاران دارید حق را به خودتان بدهید، در صورتی که بعدها بفهمید حق چندان هم با شما نبوده است؟ مثلا شما ممکن است طی جر و بحثی که با رییستان به خاطر دریافت حقوق داشتهاید به این قضیه اشاره کرده باشید که درآمد شما نسبت به همکاری که در همان سمت شما در حال فعالیت است کمتر است، اما به شما یادآور شوند که همکارتان اغلب یک ساعت زودتر از شما به محل کار میآید، به اندازه شما از پشت میز بلند نمیشود و در عین حال سابقه و کیفیت کار بیشتری هم دارد.
اگر این اتفاق و مشابه آن برای شما رخ داده است، شما دچار خطای شناختی تایید هستید، یعنی به اطلاعاتی در محیط توجه میکنید که پیش بینی شما را تایید میکنند و اطلاعات دیگر را نادیده میگیرید.
در مورد مثال بالا، پیش بینی شما این است که «شما قربانی بی عدالتی در محیط کار هستید»، دریافت حقوق نابرابر نیز مثال واضحی برای این پیش گویی است در حالی که سایر اطلاعات مخالف با این تصور به ذهن شما وارد نشدهاند.
خطای توجه
خطای شناختی توجه به این مساله اشاره دارد که گاهی ما تنها یک یا چند بعد از مساله را مورد توجه خود قرار میدهیم و سایر ابعاد آن را نادیده میگیریم. ممکن است به نظر برسد که خطای شناختی توجه و خطای شناختی تایید در اصل یکی هستند، اگرچه مثال بالا در این جا نیز کاربرد دارد اما خطای توجه تنها توجه کردن به مسائلی که نظر ما را تایید میکنند مربوط نمیشود، بلکه ممکن است به ابعادی توجه کنیم که منفی هستند و یا اینکه جدای از مثبت یا منفی بودن، نتوانیم تمام ابعاد را زیر نظر بگیریم.
شاید ملموسترین مثال از این خطا مربوط به بازی شطرنج باشد، در این بازی شما باید هم زمان حواستان به 16 مهره خود و 16 مهره از حریف و حرکات بعدی هرکدام از این مهرهها باشد، در حالی که بسیاری ممکن است خیلی از مهرهها را از توجه خود خارج کنند و فرضا تنها روی وزیر و اسب خود متمرکز شوند ، در حالی که مهرههای حریف در حال قلع و قمع سربازها، رخ و فیل هستند.
خطای خوش بینی
در اوایل متن مثالی از خطای شناختی بدبینی آوردیم، اگرچه بدبینی ممکن است تبعات جبران ناپذیرتری نسبت به خوش بینی داشته باشد اما به این معنی نیست که خوش بینی بیش از حد هم نوعی خطای شناختی به شما نمیرود.
تا به حال برای شما پیش آمده است که اخباری از تجاوز و یا قتلهای زنجیرهای، یا حتی خبر فوت پدر یا مادر دوستانتان را بشنوید؟ پیش آمده است که در ذهنتان فکر کنید این اتفاق هرگز برای شما رخ نخواهد داد و اتفاقات بد تنها برای دیگران است؟
اگر جواب مثبت است تبریک میگویم، شما دچار خطای شناختی خوش بینی هستید.
این خطا شاید در زندگی روزمره ما تاثیر چندانی نداشته باشد و تنها باعث شود کمی بی احتیاطتر از دیگران باشیم اما در تصمیمات کاری ما قطعا آثار منفی خواهد داشت. مثلا تصور «من هرگز اخراج نمیشوم» ممکن است باعث بیاحتیاطیهایی در کار شود که منجر به اخراج ما شود. تصور «من هرگز زیان نمیدهم» ممکن است باعث شود روی پروژههای بزرگ و احمقانهای، آن هم بدون مطالعه و برنامه ریزی سرمایه گذاری کنیم که در نهایت منجر به این شود که دار و ندارمان را از دست بدهیم.
پس اگر به تازگی وارد یک رابطه عاشقانه شدهاید، خطای شناختی خوشبینی خود را تا حد متوسطی حفظ کنید، اما اگر به سختی در حال کسب ثروت هستید پیشنهاد ما این است که حواستان به این خطای شناختی ،جمع باشد.
خطای معرف گرایی
فرض کنید شخصی را با نام خانوادگی «پور محمدی» ملاقات میکنید و از او میپرسید که آیا با آقای «پور احمدی» که همکار شماست نسبت خانوادگی دارد؟
همه ما میدانیم اینکه نام خانوادگی دو شخص با یکدیگر شبیه باشند به این معنی نیست که نسبت فامیلی میان آنها برقرار است، همان طور که میدانیم اگر شخصی با چشمهای آبی قبلا سرمان کلاه گذاشته است به این معنی نیست که همه آنهایی که چشمهای آبی رنگ دارند کلاه بردارند.
بله؛ ما اینها را میدانیم. اما آیا ذهن ما نیز به این چیزها باور دارد؟
خطای واپس نگری
هروقت اشتباه بودن یکی از اشتباهاتی که کردهایم مشخص میشود، چندین نفر پیدا میشوند که ما را با جملاتی نظیر «من که گفته بودم» مورد عنایت قرار بدهند، اما چند نفر از آنها واقعا «گفته بودند؟»؛ چند بار برای خود ما پیش آمده است که بعد از رخ دادن اتفاقی، ادعا کنیم که آن را پیش بینی کرده بودیم؟ مثلا وقتی اتفاقی در اقتصاد رخ میدهد که باعث میشود نرخ ارز کاهش یا افزایش پیدا کند، بسیاری ادعا میکنند که این اتفاق تعجب آور نبود و کاملا قابل پیش بینی بود، اما آیا واقعا به وضوح و با دلایل مبرهن، آن را پیش بینی کرده بودند؟
پیش بینی یک اتفاق، یا ادعای پیش بینی یک اتفاق «بعد» از رخ دادنش، چیزی است که آن را به عنوان خطای شناختی واپس نگری میشناسیم.
خطای شناختی ثبات کارکرد
شما میخواهید کسب و کار تازهای راه اندازی کنید، مثلا یک استارت آپ. ایده این استارت آپ را در ذهن خود دارید اما سرمایه و اشخاص لازم برای راه اندازی آن را ندارید، مثلا شما به چند تکنیسین و دفتری برای کار نیاز دارید در صورتی که سرمایه شما کفاف حقوق تکنسینها و کرایه دفتر را نمیدهد. پس شما این ایده را در ذهن خود نگه میدارید و هرگز آن را عملی نمیکنید.
شخصی دیگر در جایی دیگر با همین ایده و همان امکانات، کار را راه میندازد.
چه چیزی باعث شد او بتواند ولی شما نتوانید؟
او ممکن است از خانه شخصی خودش به عنوان دفتر کار استفاده کرده باشد، از افرادی که رشته دانشگاهی متفاوت و سایقه کمتری دارند ولی به علت علاقه شخصی در حوزه استارتآپ هم تخصص دارند و حاضرند با درآمد کمتری کار کنند به عنوان تکنیسینهای اولیه استفاده کرده باشد و بخشی از هزینه خود را وام گرفته باشد. در حالی که به نظر شما، دفتر کار برای کار و خانه فقط برای استراحت است، و تکنسین کسی است که در راستای تخصصش سالها درس خوانده و سابقه کار دارد.
در مثالی سادهتر، اگر نتوانید به یک گوشت کوب هم به عنوان ابزاری نگاه کنید که میتواند کار همان چکش را برای شما انجام بدهد و تا زمانی که چکشی واقعی در دست نداشته باشید، نتوانید هیچ میخی را در دیوار فرو ببرید، شما دچار خطای شناختی «ثبات کارکرد» هستید؛ یعنی به هر چیزی تنها در راستای یک هدف و در جهت همان کارکردی مینگرید که برای آن طراحی شده است.
خطای شناختی لنگر اندازی
همه ما با آدمهای یک دندهای که به اصطلاح«مرغشان یک پا دارد» رو به رو شدهایم. اینها همانهاییاند که دچار خطای لنگر اندازی هستند. فرض کنید رییس شما یکی از همین افراد یک دنده است که تصمیم میگیرد با شرکتی دیگر وارد شراکت شود، نمایندگان شرکت دیگر ابتدا افرادی بسیار گرم و قابل اعتماد هستند که چشم اندازی زیبا از این شراکت برای رییس شما و شما ترسیم میکنند، اگر طی تحقیقات بعدی مشخص شود که این شرکت پیش از این نیز به بهانه شراکت باعث زیان و از دست دادن پول جاهای دیگری شده است اما رییس شما کماکان به ادامه همکاری اصرار داشته باشد، پس او دچار خطای لنگر اندازی است، یعنی به همان اطلاعاتی که ابتدا به ساکن شنیده اتکا میکند و اطلاعات بعدی را از یک گوش وارد و از گوش دیگرش خارج میکند.
خطای داونینگ کروگر
مثال دانشجویی که تصمیم میگیرد شب امتحان 200 صفحه جزوه را یک جا بخواند به خاطر میآورید؟ یک احتمال وجود دارد که او دچار خطای داونینگ کروگر باشد، یعنی اینکه خودش را بسیار باهوشتر، با استعدادتر و تواناتر از آنچه واقعا هست تصور کند.
البته اگر تصور ما از خودمان کمی بهتر از واقعیت باشد نه تنها اثر تخریبی ندارد بلکه ممکن است کمک رسان نیز باشد، چرا که باعث تلاش بیشتر در راستای رسیدن به اهداف ما و استقبال از موقعیتهای چالش برانگیز خواهد شد، اما چنانچه این شکاف زیاد باشد، آنچه ما به استقبالش رفتهایم چالش نیست بلکه درهایست که به زودی در آن مدفون خواهیم شد.
خطای گلّه
یکی از بهترین جاهایی که میتوانید این خطای شناختی را مشاهده کنید بازار سرمایه است. وقتی در بازار سرمایه چند سهام بزرگ شروع به ریزش میکنند تعداد زیادی از سهامداران نگران میشوند و اقدام به فروش سهام خود میکنند، لذا صفهای بزرگی از فروش تشکیل میشود که نتیجه آن ریزش شاخص بازار در مدتی کوتاه است، برعکس وقتی چند سهام بزرگ سود میکنند صفهای عظیم فروش، به خرید تبدیل شده و شاخص بازار ناگهان دچار رشد و جهش میشود.
خطای شناختی گله وقتی رخ میدهد که ما مثل گوسفندانی که به دنبال چوپان خود میروند، همان کاری را انجام میدهیم که افرادی که برای ما حکم الگو را دارند، مثل بزرگان بازار سرمایه، اقتصاد دانان و یا حتی شخصی که برتر از خودمان میدانیم انجام میدهند.
خطای گریز از زیان
فرض کنید میخواهید صد میلیون تومان روی پروژهای سرمایه گذاری کنید که ممکن است برای شما سودی به اندازه یک میلیارد تومان به همراه داشته باشد و یا ممکن است باعث شود همان صد میلیون تومان را از دست بدهید، انتخاب شما کدام است؟
اگر حاضرید از سود یک میلیاردی به خاطر احتمال زیان صد میلیونی بگذرید پس شما دچار خطای شناختی گریز از زیان هستید، یعنی حتی سودهای کلان هم باعث نمیشوند که شما از زیانهای اندک استقبال کنید.
این خطا ریسک پذیری را در افراد کاهش میدهد و اگرچه به صورت ملموس زیانی نمیرساند، اما به طور غیرمستقیم و با جلوگیری از رسیدن ما به سودهای بالقوه ممکن است ضررهای زیادی برای ما به همراه داشته باشد که هرگز متوجه آن نخواهیم شد.
خطای شناختی هالهای
فرض کنید شراکتی با برادرتان که مهندس کامپیوتر است راه انداختهاید، در حالی که برادر شما در خانه به عنوان فردی دست و پا چلفتی شناخته شده است. اگر در محیط کار هم شما دائما به این قضیه فکر میکنید و یا بیان میکنید که عملکرد برادرتان خوب نیست و بسیار دست و پا چلفتی است-و بخصوص اگر دیگران چنین نظری ندارند- در این صورت شما دچار خطای هالهای هستید، یعنی آدمها را بر اساس شناخت ابتداییتان از آنها قضاوت میکنید.
این خطا روی همکاری با افرادی که قبلا ابعاد دیگری از آنها را میشناختید و یا قضاوتتان از ظاهر افراد (مثل این تصور که فردی که قد و قامت کوچکی دارد نمیتواند ریاست کند) بسیار تاثیر گذار است.
خطای خودخواهی
شما فرد موفقی در کسب و کارتان هستید و به سودهای کلانی هم دست پیدا کردهاید، چون فرد باهوش و با استعدادی هستید که به خوبی توانسته فرصتهای مناسب برای کسب ثروت را شناسایی و از این فرصتها استفاده کند.
اما به تازگی زیانی بزرگ به کسب و کار شما وارد شده، علت این ضرر سرمایه گذاری در پروژهای بوده که به تازگی شکست خورده است. شما دراین پروژه سرمایه گذاری کردید چون یکی از همکارانتان شما را به سختی مجاب به این سرمایه گذاری کرد، شکست شما هم تقصیر اوست و اگر او نبود امکان نداشت شما زیان کنید.
به عبارت دیگر، تمام موفقیت های شما به خاطر توانایی و هوش بالای شماست و تمام اتفاقات بد و شکستهایی که برای شما رخ میدهد تقصیر دیگرانی غیر ازخودتان است.
تبریک میگوییم، ذهن شما ذهنی خودخواه است.
خطای شناختی هنرپیشه-تماشاچی
آیا اعتقاد دارید اگر به موفقیتی در زندگی دست پیدا کردهاید به علت توانایی و استعدادهایی است که در شما یافت میشود؟
اگر جواب مثبت است، آیا معتقدید موفقیت مشابهی که همکلاسی شما در دانشگاه به آن دست یافته به خاطر پارتیبازی، آشناهای زیاد و خوش شانسیاش است؟
اگر باز هم پاسخ مثبت است پس شما هنرپیشه زندگی خودتان هستید، در حالی که سایرین تماشاچی زندگی خودشان هستند و نقش فعالی در آن ندارند. به این خطا، خطای هنرپیشه-تماشاچی میگوییم.
شاید بهتر باشد با دیدی مهربانانهتر به اطرافیانتان نگاه کنید، بالاخره هرچه باشد شما هم گاهی خوش شانس بودهاید و شاید آنها هم تواناییهایی داشته باشند.
توافق ساختگی
«حق با من است، چون دوستانم گفتهاند که حق با من است.»
مشتری با شما تماس میگیرد و سوالهای عجیبی درباره پروژهای که در دست شما دارد میپرسد، شما عصبانی میشوید و به مشتری فحش میدهید، سازمانی که برایش کار میکنید به علت از دست دادن آن مشتری چندین میلیون ضرر میکند و شما را اخراج میکند، شما ماجرا را برای اطرافیانتان تعریف میکنید، آنها حق را به شما میدهند، چون مشتری سوالهای عجیبی پرسیده است. شما معتقدید اگر حق با شما نبود، دوستانتان حق را به شما نمیدادند.
در خطای شناختی توافق ساختگی، موافقت دیگران با ما از واقعیت مهمتر میشود. دیگر مهم نیست که فریاد زدن شما بر سر مشتریای که ممکن است واقعا هم احمق بوده باشد زیان بزرگی به سازمان وارد کرده است، مهم نیست که شما کار خود را از دست دادهاید، مهم این است که دوستانتان حق را به شما دادهاند.
خطای شناختی فرافکنی
تا به حال در راستای اخراج همکاری که چندان دل خوشی از او ندارید کوشیدهاید؟ به عبارت سادهتر تلاش کردهاید تا زیرآب کسی را بزنید؟
این اتفاق برای خیلی از ما ممکن است رخ بدهد.
اما گاهی ما در عین اینکه در راستای اخراج کسی دیگر میکوشیم، هر عملی را که از او سر میزند تلاشی در راستای اخراج خودمان میبینیم. اگرچه گاهی شواهد این امر امکان ناپذیر است و توسط ناظران دیگر هم تایید میشود (هرچند باید دقت کنید که این تایید به اثر توافق ساختگی نینجامد)، اما گاهی هم ما در حال «فرافکنی» هستیم، یعنی نیتها و افکار خودمان را علت رفتار دیگران هم فرض میکنیم.
فرافکنی نه تنها در محیط کار که در تمام روابط روزمره ما حضور دارد، ما فکر میکنیم دوستمان چون گرسنه است عصبانی شده، چون خودمان هروقت گرسنه میشویم عصبانی میشویم، ما فکر میکنیم کسی که زیر چشمی به ما نگاه میکند عاشقمان شده، چون خودمان عاشق کسی هستیم که زیر چشمی نگاهش میکنیم و فکر میکنیم کسی که جواب تلفن ما را نداده خواسته ما را بپیچاند، چون هروقت خودمان حوصله کسی را نداریم جواب تماسش را نمیدهیم.
این مساله خیلی مهم است که بدانیم ما و دیگران، آدمهایی متفاوت با طرز فکرهایی متفاوت هستیم و همان طور که یک نیت یکسان ممکن است باعث رفتارهای متفاوتی شود (مثلا کسی که میخواهد کمک کند ممکن است صدقه بدهد و یا کودکی را به سرپرستی قبول کند و یا در روستایی دور افتاده تدریس کند)، رفتارهای یکسان نیز از نیتهای مختلف نشات میگیرند (کسی که گریه میکند ممکن است ناراحت، عصبانی یا بسیار خوشحال باشد) و قرار نیست وقتی ما در موقعی خاص کار خاصی میکنیم هر کسی که همان کار را تکرار کرد در همان موقعیت ما قرار داشته باشد.
شمار خطاهای شناختی به بیش از دویست خطا میرسد و نمیتوان ادعا کرد که در دنیای گسترده روان، تمام خطاهای موجود شناخته و تعریف شدهاند.
اشاره به تک تک این خطاها از حوصله این بحث و مخاطبان این نوشتار خارج است، اما ما نهایت تلاش خود را کردیم تا خطاهای شناختی را که بیشترین کاربرد را چه در محیط کار و چه در روابط دارند در این جا لحاظ کنیم.
پر واضح است که آگاهی یافتن از خطاهای شناختی باعث تغییر یک شبه در زندگی و جلوگیری از اتخاذ تصمیمات غلط نخواهند شد، چنین انتظاری نیز از کسی نمیرود، اما آگاهی همیشه قدم اول برای ایجاد هر تغییری است و بعد از آن شناسایی، برنامه ریزی و تمرین است و تمام این مراحل باید با حد زیادی از صبر و حوصله درآمیخته شده باشند. پس چنانچه بتوانیم خطاهای خودمان و موقعیتهایی که این خطاها را مرتکب میشویم شناسایی کنیم، برای جلوگیری از تکرار آنها برنامه ریزی کنیم و با صبر و حوصله به تمرین بپردازیم، پارادایمی که ذهن ما در آن گیر افتاده و ما را مجبور به خطا میکند شناخته و عوض کنیم، آن وقت میتوان انتظار داشت که دیر یا زود زمانی برسد که تصمیمات اشتباه ما بیشتر به خاطر اطلاعاتی باشد که توان پیش بینی آن اصلا وجود نداشته و کمتر به خاطر اطلاعاتی که ذهن ما به غلط تفسیر کرده است.